✍ سال 1365 به همراه تعدادی از اسرا، در اردوگاه به سر می بردیم. افسران عراقی وقتی بی کار می شدند، به هر نحوی بچه ها را اذیت می کردند. بعدازظهر یک روز تابستانی، افسر ارشد اردوگاه، اسرا را جمع کرد و بچه ها را مجبور کرد با کف دست، محوطه ی اردوگاه را جارو بزنند، و با صدای بلند گفت: «اگر ریگی یا سنگی پیدا کنم، پدرتان را درمی آورم» یکی از مترجمین این مطلب را به فارسی برای بچه ها گفت که بایستی هرچه سنگ و منگ است را جمع آوری کنند. افسر عراقی به مترجم گفت: «سنگ به عربی می شود حجر، منگ یعنی چی؟؟ مترجم دید اگر پاسخ درستی ندهد، باید کتک مفصلی بخورد. گفت: «در ایران به سنگ های بزرگ می گویند سنگ و به کوچک ترها منگ». افسر عراقی خواست طوری وانمود کند که فارسی بلد است، گفت: «همه ی این سنگ ها را جمع کنید، حتی این منگ ها » بچه ها زدند زیر خنده. راوی: آزاده حاج آقا ابزری مجله جاودانه ها، صفحه:7، شماره مجله:49📚 🆔 @hatef_media