معمول بود که هر از گاهی خبرنگاران رسانه های خبری عراق و بعضی بنگاه های سخن پراکنی بیگانه را برای مصاحبه با اسیران ایرانی دعوت می کردند تا از آن بهره برداری تبلیغاتی بکنند. این بار نوبت مصاحبه ی خبرنگاران با برادر شرگردان بود همه اسرا او را می شناختند و منتظر بودند ببینند که این بار شرگردان چه کار می کند. از همه ی رسانه ها برای مصاحبه آمده بودند و در واقع مانور قدرت عملیات عراق برای اسرا بود. خبرنگاران با آب و تاب تمام و قدری ملاطفت تصنّعی شروع به سؤال کردند. وقتی پرسید: پسرجان، اسمت چیست؟ شرگردان در جواب گفت: عباس. دیگری پرسید: اهل کجایی؟ شرگردان پاسخ داد: بندعباس سومی با تعجّب و تردید پرسید: اسم پدرت چیست؟ شرگردان خیلی عادی گفت: به او می گویند کَل عباس. چهارمی که گویی بویی از قضیه برده بود، گفت: کجا اسیری شدی؟ جواب داد: دشت عباس. افسر عراقی که دیگر یقین پیدا کرده بود طرف، دستش انداخته است و نمی خواهد حرف بزند با لگد به ساق پای او زد و گفت: دروغ می گویی پدر.... شرگردان که خودش را به موش مردگی زده بود، با تظاهر به گریه کردن گفت: نه به حضرت عباس! کتاب طنزدراسارت، صفحه:117📚 🆔 @hatef_media