🌿 ابراهیم را دیدم که با عصای زیر بغل در کوچه راه می رفت... چند دفعه‌ای به آسمان نگاه کرد و سرش را پایین انداخت...😓 رفتم جلو و پرسیدم: آقا ابراهیم چی‌شده؟!👀 اول جواب نمی‌داد، اما با اصرار من گفت هر روز تا این موقع حداقل یکی از بندگان خدا به ما مراجعه می‌کرد و هر طور شده مشکلش را حل می‌کردیم...(:🌿 اما امروز از صبح تا حالا کسی به من مراجعه نکرده می ترسم کاری کرده باشم که خدا توفیق خدمت را از من گرفته باشد...! شهید‌ابࢪاهیم‌هادۍ🌿 بر گࢪفته از کتاب سلام بࢪ ابراهیم🌿 @havalichadoram