مامان بابا زودتر رفتن منم حاضر منتظر سید بودم تیپم متشکل از یه شلوارلی روشن مانتوی سرمه ای دو تیکه با روسری نقره ای نیم ساعتی گذشت صدای زنگ موبایلم بلند شد الو سید:خانم بدو بیا پایین سوار ماشین شدم -سلام سید:سلام خانم جان بفرمایید اینم شیرینی برای اخویتون -تنکس همسری حسود خودم سرراه یه دسته گل هم بخریم سید:وای وای خدایا یه امشب رو به من صبر ایوب بده -حسودی نکن تو تاج سری سید:بعد آقا مهدی تون چی هستن؟ -قلبمی آقامهدی مون مغزم هر کدومتون نباشید سادات میمره سید:😡😡😡😡خدا نکنه دیونه بفرمایید رسیدیم خونه اخویتون -وای حسین دیدی یادم رفت خاک برسرم حسین :چی یادت رفت ؟ -دو مَن عسل بخرم بریزم سرت تو ملت ازت نترس 😄😄 انگشتم کشیدم وسط ابروهاش تا بازشد همزمان با باز شدن در دستم گرفت تو دستش -بخدا منو دزد نمیبره درب واحد باز شد داداش و لیلا تو چارجوب درب نمایان شد مجبور شد دستم ول کنه سید :سلام آقامهدی داداش:سلام اخوی بفرمایید خوبی آجی ؟ -مرسی بیایم داخل عایا ؟ داداش:بله بفرمایید با ورودمون سید مامان بابا که دید آرومتر شد داداش و حسین زود باهم رفیق شدن رفقاتی ماندگار و جاودان روزها از پی میگذشت و رابطه داداش و سید صمیمی تر شده 👬 بهار و لیلا ماههای بارداری طی میکردن بچه لیلاهم پسره اسمش میخان محمدحسین به یاد شهید میردوستی اما پسر بهار .... نام نویسنده :بانوی مینودری 🚫کپی ب شرط هماهنگی با مدیر کانال حلال است @zoje_beheshti