- بلی عمه! گفتم: - نگران نباش و قدرت قلب داشته باش، این همان مژده ای است که به تو دادم. سپس من و نرجس را چند لحظه خواب گرفت. بیدار شدم، ناگاه! مشاهده کردم که آن نور دیده متولد شده و با اعضای هفتگانه روی زمین در حال سجده است. او را در آغوش گرفتم، دیدم از آلایش ولادت پاک و پاکیزه است. در این هنگام، امام حسن عسگری (علیه السلام) مرا صدا زد: عمه! پسرم را نزد من بیاور! من آن مولود را به نزد وی بردم. امام (علیه السلام) او را به سینه چسبانید و زبان خود را به دهان وی گذاشت و دست بر چشم و گوش او کشید و فرمود: - (تکلم یا بُنی) فرزندم با من حرف بزن. آن نوزاد پاک گفت:- اشهد ان لا اله الا الله وحده لا شریک له و اشهد ان محمد رسول الله. سپس صلواتی به امیر المؤمنین (علیه السلام) و سایر ائمه تا پدرش امام حسن عسگری (علیه السلام) فرستاد، سپس ساکت شد. امام (علیه السلام) فرمود: - عمه! او را نزد مادرش ببر تا به او نیز سلام کند و باز نزد من بیاور! او را پیش مادرش بردم. سلام کرد و مادرش جواب سلامش را داد! بار دیگر او را نزد پدرش برگردانیدم. [۱] ---------- [۱]: بحار، ج۵۱، ص۲ •✾📚 @Dastan 📚✾•