وای 😱😱من درحال سکتم نکنه اومده آبروی منو ببره 😔😔😔 خلاصه اونا نشستن تو پذیرایی منم پاشدم تعارف میوه و آجیل و.... که مامان محمد یهو _ یسناجان لطفا بیا بشین دخترم رو پدرم گفت حاج آقا ما اومدیم یسناجان برای محمد آقا خواستگاری کنیم ؟ من:😳😳😳😳 پدرم:صاحب اختیارید کی بهتر از محمد حاج خانم: حاج آقا اگه اجازه میدید محمد و یسنا برن حرف بزنن پدر:بله حتما یسنادخترم محمد آقا راهنمایی کن من و محمد رفتیم تو اتاقم محمد نشست رو تخت منم روی صندلی کامپیوتر قبل از اینکه حرف بزنم گفت یسناخانم من هیچ علاقه ای به شما ندارم فقط اومدم تا دینی گردنم نباشه اشکام جاری شد لعنتی لعنتی اونشب مادرش منو نشون کرده محمد کرد ولی دلم شکست این همه عشق این همه انتظار حرفای محمد قلبمو اتیش کشید😔 نام نویسنده:بانو....ش آیدی نویسنده: @Sarifi1372 🚫کپی فقط با حفظ نام و آیدی نویسنده حلال است 🚫 ❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣ @zoje_beheshti ❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣