🌷بسم رب الشهداء و الصدیقین🌷
راوی سید مجتبی حسینی
ساعت ۱۱ است با خانم جمالی جلسه دارم
پا شدم برم از تو اتاقم لیست شهدا رو بیارم،
که دیدم محمدی با خانم جمالی صحبت میکنه..
آتیش گرفتم
مدتهاست می خوام مادر و خواهرم رو بفرستم منزلشون ..
اما حسین نبود منم دست نگه داشتم
اما گویا الان مجبورم دست به کار بشم ..
شنیدم محمدی از خانم جمالی خواست شب بیاد هئیت
خواهرش با ایشون کار داره.
شدیدا عصبی شدم
وای خدا نکنه بره خواستگاری..!!
باید با خانوادم صحبت کنم
باید سریع بریم خواستگاری
تحملش رو ندارم دستش تو دست یه نفر دیگه ببینم
فکرشم منو روانی می کنه ..
وای به عملش
وقتی وارد شد
خیلی بد برخود کردم بخدا دست خودم نبود!!
اما خانم جمالی خیلی ناراحت شد
بعد از رفتنشون سرم رو تو دستام فشار میدادم ..
به خودم گفتم لعنت به تو مجتبی که فقط بلدی گند بزنی ..
مشتم رو کوبیدم رو میز
عذاب وجدان داشتم اما کار اشتباهی بود که انجام دادم گذشت
📎ادامه دارد . . .عصر ساعت 18❤️
نویسنده بانو....ش
@Sarifi1372
🚫کپی بدون ذکر آیدی،و نام نویسنده مجاز نیست 🚫
@zoje_beheshti