بسم رب الصابرین استادمون منو سارا رو خیلی تشویق کرد به عبارتی خودش میگفت با یه مقاله ۵۰۰صفحه ای روسفیدشون کردیم بعد از ارائه مقالمون اتفاق خاصی نیوفتاد داشتم میرفتم خونه داداشم پوریا و بهار ببینم که دوستم پریسا بهم زنگ زد، خخخخخ هرموقعه این دوستم زنگ میزد میخندیم خیلی باحال بود اسممون خیلی شبیه هم بود -الو سلام جانم پریسا پریسا:سلام خوبی خانم -مرسی جیگرم پریسا:پریا بانو من میخام داستان زندگی شهید حمید سیاهکلی بنویسم خوابشون دیدم ازم گلایه کردن که چرا زندگیشون نمینویسم دوستم پریسا نویسنده بود -ووووییییی پریسا خوشبحالت پریسا:وووووییییی کوفت زنگ زدم باهم بیای بریم -دورغ نمیگی که؟😒 پریسا:آدم باش آفرین -کی بیام پیشت پریسا:من بعدازظهر میرم مزار تا با خانمشون صحبت کنم -پریسا عاشقتم پریسا:من قصد ازدواج ندارم فعلا خداحافظ 😂 نام نویسنده:بانو....ش آیدی نویسنده: @Sarifi1372 🚫کپی فقط با حفظ نام و آیدی نویسنده حلال است🚫 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 https://telegram.me/joinchat/BkbbOT9oqvqdz2xeJEshAw 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 @zoje_beheshti