🔸یادداشت دکتر احمد توکلی پس از رحلت آیت الله حائری شیرازی🔸 🔘هو ⚫️آیت الله حائری شیرازی هم رفت! ▪️1- دوشنبه همین هفته ، در بیمارستان علی ابن ابیطالب قم به عیادتش رفتم. فقط با اشارۀ چشم و دست حرف می‌زد ولی هشیاری کامل داشت. برای اولین بار در این رفاقت، که تاریخی بر آن می‌گذشت، دستش را بوسیدم. دستش را به سرم کشید و بر سر و روی خود مالید. گویی راضی نشد. دو بار دیگر هم همین کار را کرد. عروسش خانم دکتر مریم اردبیلی، پرستاریش را با جان و دل به عهده داشت. بی‌دریغ با همان حرکات دست و چشم، مراتب قدرشناسی‌اش را نسبت به عروسش با نگاهی که عالمی محبت و نوازش از آن می‌بارید، ابراز می‌کرد و این هم آخرین درسی از بی‌شمار درس‌های اخلاقی بود که از این رفیق، این برادر بزرگتر و دوست یکدل گرفتم. ▪️2- سال 1348 با مسجد شمشیرگرهای شیراز و روحانی سی و اند ساله‌ای که در آن جا جلسه هفتگی داشت، آشنا شدم: محی الدین حایری. او فرزند یکی از مجتهدان عابد و زاهد نسل پدربزرگ‌های ما بود به نام شیخ عبدالحسین حایری و برادر بزرگترش، شیخ صدرالدین نیز نماینده آیت الله خمینی بود: مردی پرهیمنه و نافذ. شیخ محی الدین به زهد و مراقبت اخلاقی و مالی و شجاعت در بیان، تفکر و گزیده‌گویی شناخته می‌شد، صفاتی که برای بچه‌مذهبی‌های انقلابی آن روزگار، به قدر کفایت، جذاب بود. خیلی زود جذب او شدم و از لطفش نیز برخوردار بودم. یکی دو سال بعد، آقای حایری با دختر مرحوم آیه الله آقا سید نورالدین حسینی الهاشمی ازدواج کرد، مرجع تقلید فقید مردم فارس که سیاستمداری ضداستعمار و بسیار صریح اللهجه و مقتدر بود و اقدام کم‌نظیرش در جایگاه یک مرجع تقلید، یعنی تأسیس و دبیرکلی حزب برادران در فارس و ولایات تابعه آن، هنوز هم شگرف و نوآورانه می‌نماید. آقا سید نورالدین علاوه بر همه اینها متمول نیز بود. آقای حایری پس از ازدواج، از جنوب شهر شیراز به خیابان خلیلی که بالاشهر به حساب می‌آمد، کوچ کرد. اولین باری که به این خانه رفتم، جمع پرتعدادی از رفقای دانشگاه بودیم، آپارتمانی در مقیاس آن زمان، اعیانی. فردای همان شب، تنها به سراغش رفتم با توپ پر. حرف‌های تند مرا با متانت شنید و آرام گفت: این خانه به همسرم تعلق دارد و این اسباب و اثاث هم که می‌بینی، جهیزیه همسرم است. گفتم: مگر مجبور بودید با چنین خانواده‌ای وصلت کنید؟ گفت: «من زیاد بازداشت می‌شوم و زیاد زندان می‌روم. من با این خانواده وصلت کردم چون مثل من آدمی با این شرایط که یک پایم خانه است و یک پایم زندان، باید خیالش از بابت قدرت مدیریت و زمینۀ نفوذ اجتماعی همسرش و خانواده‌اش راحت و دلش گرم باشد که در غیابش، همسرش حریم خانواده را در برابر تعرض رژیم حفاظت می‌کند» این را گفت و بعد، مرا به اتاق کار خودش برد، اتاقی که قالی و مبل و راحتی در آن نبود و با «حصیر»، فرش شده بود. رو به من کرد و گفت: او با من همراه خواهد شد. خیلی زود اعتماد به نفس و شجاعت ارثی و تربیتی خانم حسینی، همسر آقای حایری، ثابت کرد که او درست انتخاب کرده است؛ مثلا یک بار که مأموران شهربانی برای بازداشت آقای حایری به در خانه آمده بودند، این بانوی شجاع چنان از پشت آیفون، زیرکانه و در عین حال تیز و گزنده به آنان جواب داده بود که دست خالی بازگشته بودند. به زودی ورق گردانی روزگار، تا چند سال بعد که من از زندان آزاد شوم، توفیق دیدار آقای حایری را از من گرفت. چند روز مانده به عید سال 1356، از اوین بیرون آمدم و چند ماه بعد، به سراغ نخستین روحانی که در قم رفتم، آقای حایری بود. منزلش در محله فقیرنشین قم نو بود با برِ پنج متری و کل مساحت زمین 98 متر مربع، با چهار پنج پسربچه شیطان که هر کار می‌خواستند، می‌کردند و مادری بزرگ‌زاده و بدون کمک کار. ▪️3- آقای حایری پس از اخذدیپلم در دانشگاه قبول شدولی طلبگی راانتخاب کرد. از ابتدای طلبگی سعی داشت از سهم امام استفاده نکند و به خاطر همین بخشی از وقت خود را صرف کشاورزی می‌کرد. او سال‌ها برای دکتر ایزدی که بعدها در دولت مرحوم مهندس بازرگان، وزیرکشاورزی شد، در مزرعه ایزدی کار کرد و درس خواند. (ادامه در پست بعدی) @haerishirazi