ادامه داستانک های طلبه شدم ما ... 🌸🍃چراغ روشن🍃🌸 دوم مادرم که هنوز در انسانیت و خوبی مانندش را ندیده ام😍 ؛خیلی برایمان زحمت می کشید و البته پدرمان که با لقمه حلالی که با عرق جبین به دست می آورد✅؛ سرنوشتمان را ساخت. آن وقتها تلویزیون شبکه های زیادی نداشت و فقط با سه شبکه و چند برنامه و فیلم مختصر اوقاتمان را پر می کرد. غیر از برنامه جالب و قشنگ دیدنیها که یکشنبه ها پخش می شد و سریال آینه و اوشین و چند برنامه دیگر که تماشا می کردیم؛ درسهایی از قرآن غروب پنجشنبه های ما را قرآنی می کرد 🌹 و مادرم مدام بیننده اش بود.ما هم از همان بچگی طرفدارش بودیم؛ با اینکه بعضی از حرفهایش برای کودک و نوجوان قابل فهم نبود؛ اما آقای قرائتی معلم شیرین زبان و ماهری بود که با آن لهجه قشنگ کاشانی هر بیننده ای را پای تلویزیون میخکوب می کرد. ✅بیننده برنامه درسهایی از قرآن بودم و شاگرد استاد تا وقتی که دیپلم گرفتم و می خواستم در کنکور دانشگاه شرکت کنم. یک روز پنجشنبه که پای صحبتهای ایشان بودم؛ اتفاقا موضوع درس ایشان هم درباره جوانان و آینده آنها بود و صحبت به جایی رسید که استاد قرائتی گفتند:✅(چرا جوانها همینکه دیپلم می گیرند؛ فکر می کنند فقط باید به دانشگاه بروند؟مگر کشور چقدر دکتر و مهندس و پرستار و ... می خواهد؟کشوری که با انقلاب و خون پاک جوانانمان به اینجا رسیده ✅به مبلغ و سخنران و معلم قرآن و... هم نیاز دارد. باید جوانها وارد حوزه علمیه شوند و تحصیلات دینی داشته باشند و دین را تبلیغ کنند و پاسخگوی سوالات شرعی و دینی مردم باشند.ما به کارشناسان دینی نیاز داریم.) همینطور که به صحبتهای استاد قرائتی گوش می کردم؛ ناگهان صحنه خوابی را که در گذشته دیده بودم پیش چشمم مجسم شد. در خواب دیده بودم که من و خاله ام که یکی دو سال از من بزرگتر بود در یکی از شبستانهای حرم مطهر امام رضا(ع) مشغول بحث علمی بودیم و با اینکه تا آن زمان اینطور درس خواندن را در مدرسه و دبیرستان تجربه نکرده بودم و حتی شیوه مباحثه طلبه ها را هم ندیده بودم؛ روبه روی هم نشسته بودیم و کتابهای عربی مقابل ما بود و درباره مطالب آن کتابها با شور و شوق فراوانی بحث می کردیم. تا مدتها فکرم مشغول این خواب بود 🤔و نمی دانستم که نام این شیوه درس خواندن، مباحثه است و این روش مختص طلبه ها است که در حجره های کوچک خود می نشینند و با یکدیگر بحث علمی می کنند. استاد قرائتی درست می گفتند؛ مگر همه جوانها باید به دانشگاه می رفتند تا خوشبخت شوند؟ من در دبیرستان رشته علوم تجربی را انتخاب کرده بودم و حالا در دوره پیش دانشگاهی فارغ التحصیل شده بودم و آماده کنکور. ✅به فکر فرو رفتم حالا که من آنقدر به معلمی علاقه دارم؛ 🌸می توانم وارد حوزه علمیه شوم و معلم علوم دینی باشم و هم دنیای خوبی برای خود بسازم و هم آخرتم را رونق دهم🌸. مثل اینکه استاد قرائتی درست به هدف زده بودند و من منتظر همین راهنمایی و مشاوره بودم. حرف ایشان از دلی زلال و پاک برآمد و به دل نشست.😍 فردای آن شب جمعه بود و فکرم مشغول این تصمیم الهی. همان روز خود را به خانه پدربزرگم رساندم و مسئله را با خاله ام در میان گذاشتم.گویا ایشان هم منتظر بود تا شرایطی پیش آید و در حوزه علمیه تحصیل کند.از پیشنهادم خیلی استقبال کرد... ادامه دارد ...