ادامه داستانک های طلبه شدن ما ... 🌸🍃چراغ روشن🍃🌸 سوم و آخر در دهه هفتاد گویا ما در عصر جاهلیت زندگی می کردیم که از کامپیوتر و اینترنت و خیلی امکانات مدرن محروم بودیم و حالا که تصمیم گرفته بودیم وارد حوزه علمیه شویم؛ نمی دانستیم باید به کجا مراجعه کنیم.اصلا در فامیل و آشنایان ما یک آدم حوزوی هم نبود که از او اطلاعات بگیریم. مجبور شدیم از روش جستجوی خیابان به خیابان🧐 و کوچه به کوچه استفاده کنیم.خاله ام شنیده بود که در محدوده چهارراه خواجه ربیع حوزه علمیه است اما دقیقا نمی دانست کجاست و اسمش چیست.سوار اتوبوس شدیم و خود را به چهارراه خواجه ربیع رساندیم.وقتی از اتوبوس پیاده شدیم؛ پرسان پرسان دنبال حوزه می گشتیم(🍃خانه دوست کجاست🍃؟) اما هیچکس نمی دانست حوزه کجاست. همینطور می پرسیدیم و پیاده می رفتیم تا اینکه ظهر شد و خسته به خانه برگشتیم؛ بدون اینکه حوزه را پیدا کنیم. خلاصه جستجوی ما چند روزی ادامه داشت تا بالاخره خاله ام در مدرسه علمیه فاطمه الزهرا(س) ثبت نام کرد و من هم در مدرسه علمیه حضرت رقیه(س) مشهد. 😍 چقدر با این کارمان باعث خوشحالی خانواده شدیم.فامیل ما که تا آن زمان هیچ طلبه ای به خود ندیده بود حالا دو دختر طلبه داشت. آن روزها من کمی طبع شاعری هم داشتم که با رفتن به حوزه شکوفا شد.😍 چند سالی از تحصیلم در حوزه گذشت که ازدواج کردم و صاحب فرزند پسری شدم. در آن زمان دفتر تبلیغات حلقه های آموزشی برگزار می کرد و یکی از آنها حلقه شعر بود.من هم با رغبت فراوان ثبت نام کردم و البته با مشقت زیاد و با داشتن یک کودک ۳ساله در کلاسها شرکت می کردم.خوب یادم هست جلسه اول را با فرزندم به کلاس رفتم و یکی از اعضا که گویا همسر حاج آقای مسئول آن دفتر بود در آخر جلسه گفت:(خانم برای جلسه بعد التماس دعا و به پسرم اشاره کرد). من هم متوجه منظورش شدم و از جلسات بعد پسرم را با کلی خوراکی و کتاب داستان داخل سالن می گذاشتم و خودم وارد کلاس می شدم. یک روز پسرم با شوق زیادی در کلاس را باز کرد و پرید وسط کلاس و گفت:(مامان امام رضا(ع) به من شکلات داد) و همه کلاس زدند زیر خنده😂. بعد متوجه شدم؛ یکی از آقایان روحانی که عبا و عمامه داشته به او شکلات داده بود. این دوره با خاطرات شیرین و سختیهایش حدود هفت هشت سال طول کشید و من تقریبا شاعر خوبی شده بودم و حاصل تلاشها و رنجهایم کسب رتبه های فراوان استانی و کشوری در زمینه شعر و ادبیات بود. سپس با راهنمایی اساتید و دوستان خیرخواهم که اشعارم را می پسندیدند؛ وارد دانشگاه شدم و در مقطع فوق لیسانس رشته زبان و ادبیات فارسی شرکت کردم.✅حالا من طلبه ای بودم که در رشته ادبیات فارسی هم تخصص داشتم و این حلاوت را مدیون استاد خبره ای چون🌸 استاد قرائتی 🌸هستم. ✅برکات سخن این استاد بزرگ هنوز بعد از بیست و یک سال ادامه دارد و خدا را شاکرم 🤲که در حوزه علمیه به نوجوانان باایمان سرزمینم خدمت می کنم. امیدوارم روزی برسد که در محضر استاد قرائتی حاضر شوم و از ایشان به خاطر چراغ روشنی که پیش پایم نهادند تشکر و سپاسگزاری کنم. داستانک واقعی و شیرین از استاد ادبیات فارسی و علوم دینی 🌹خانم اعظم صباغ🌹 با آرزوی موفقیت - یا علی ✋