❇️ روایت دوازدهم؛ پای درس استاد ✍️ داستان کرونا و جهادی‌ها(۱۲) کاور سیاه جنازه، اولین صحنه‌ای است که با ورود به بخش، می‌بینم. یکی از نیروهای خدمات سر تخت را می‌چرخاند طرف آسانسور، سلام می‌کند و با اشاره به جنازه می‌گوید: «حاج‌آقا شرمنده، ضدعفونی کردن اتاق 22 دست شما رو می‌بوسه!» روتختی و هر چه روی میز و تخت مرحوم است را جا می‌دهم توی مشمای بزرگ سیاهی که از مسئول خدمات گرفته‌ام. پایه‌های تخت و پایه سرم را ضدعفونی می‌کنم و بعد از تعویض دستکش‌ها، ملحفه تمیز را می‌کشم روی تخت تا برای مریض جدید آماده شود. سرک می‌کشم توی اتاق کناری. سه تا از چهار تخت خالی‌اند و آن یکی سهم پیرمردی است نحیف. به پشت دراز کشیده و صورتش را چرخانده طرف آسمانی که از پنجره باز اتاق پیداست. بی سروصدا می‌نشینم روی صندلیِ نزدیک در و سرم را تکیه می‌دهم به دیوار. خس‌خس سینه‌اش تنها صدای اتاق است تا وقتی که دو دستش را می‌برد بالا و می‌گوید «الهی شکر» هر چند بار نفس کشیدنش ختم می‌شود به بالا بردن دست‌های لاغر و لرزانی که به یکی‌اش سرم وصل است. اندازه گفتن یک «الهی شکر» بالا نگهشان می‌دارد. انگار همین‌قدر کافی است تا پیمانه‌اش را پر کنند. دست‌هایش را می‌آورد پایین و باز اتاق را توی خس‌خس سینه‌اش غرق می‌کند. چشم از پیرمرد برنمی‌دارم. انگار نشسته‌ام توی مسجد اعظم و آیت الله جوادی آملی با همان لحن همیشگی‌اش دارد بندبند مناجات‌الشاکرین امام سجاد علیه‌السلام را تفسیر می‌کند. •┈┈••✾••┈┈• 📲 آخرین رویدادهای دینی و فرهنگی را در کانال رسمی خبرگزاری حوزه دنبال کنید: eitaa.com/joinchat/415432704C8ae17cca99