گویند که.. ذوالقرنین‌ با لشکری فراوان از بیابانی عبور می کرد. پیرمردی را دید که مشغول نماز است و به عبور لشگریان او توجهی نمی کند .   نمازش که تمام شد به او گفت: چگونه با دیدن خدم و حشم و بزرگی دستگاه من نهراسیدی و در حال تو تغییری پیدا نشد؟ پیرمرد لبخندزنان گفت : با کسی مشغول صحبت بودم که قدرتش بی نهایت و آسمان و زمین لشکر اوست؛ چگونه وقتی او هست از تو بترسم یا از او روی برگردانم و به تو توجه کنم... 💐💐💐💐💐💐💐💐💐💐 آرامش را در کنار هم تجربه کنیم حیات طیبه👇 https://eitaa.com/hayate313 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌¯\_(ツ)_/¯