بـاد، کـآنجا مـی‎رسیـد هر که بیرون بود از آن خط جمله را، پـاره پـاره مـی‎شـکست انـدر هـوا هـم چـنیـن بـاد اجـل بـا عـارفـان، نرم و خوش، هم، چون نسیم بوستان پس از هود، قوم صالح، برای اثبات پیامبری تقاضای معجزه کردند و سپس به جرم کشتن شتری که اعجاز خداوند بود و ارتکاب فساد، به چنان عذابی دچار شدند که گفته شده، چهره‌شان در روز اول زرد و در روز دوم سرخ گردید، و در روز سوم سیاه شد. سرانجام نیمه‌های شب، بر اثر صیحه‌ی آسمانی، در یک لحظه به خاک سیاه مرگ افتادند. صبح گاهان نیز، صاعقه آتشین و فراگیری از آسمان به سوی آن‌ها آمد و تار و پود آن‌ها را سوزانید، و آن‌ها را به طور کلی از صفحه روزگار برافکند. در حکایتی دیگر، آیت الله مکارم شیرازی، علت فراق چهل ساله‌ی حضرت یعقوب (ع) را، به نقل از امام سجاد علیه السلام، امتناع اهل او از غذا دادن به مستمندی می‌داند که شب جمعه به قصد حاجت، طلب خوراک و انعام کرد و نا امید باز گشت. مسخ اصحاب سبت (اصحاب شنبه) که قومی از بنی اسرائیل و پیروان حضرت داوود و ساکن شهر ایله بودند و از فرمان خداوند، برای عدم ماهیگیری در روز شنبه، استنکاف ورزیدند و همه‌ی آن ها، جز کسانی که نهی از منکر، کرده بودند، مسخ و سپس هلاک شدند و موارد مشابه و متعدد دیگری که در قصص الانبیاء به تفصیل آمده است و برای صاحبان بصیرت عبرت آموز است. (فاعتبروا یا اولی الابصار) یکی دیگر از آشوب‌های جهان معاصر، در حدود دویست و اندی سال پیش، در کرمان رخ داد. عارفی به نام میرزا محمد تربتی، از اصفهان عازم کرمان می‌شود و به تبلیغ می‌پردازد. می‌گویند او نوایی خوش داشته و قرآن را به صوت زیبا و آهنگین می‌خوانده و سیم چهارم تار، در ساز سه تار، که بدعتی در کمال محسوب می‌شود، به نام او، یعنی سیم مشتاق شهرت یافته است. تاریخ نگاران نوشته اند که میرزا محمد تربتی معروف به مشتاق، طرفداران بسیاری پیدا کرد و سرانجام ملا عبدالله، مجتهد وقت شهر، فتوای قتل او را صادر نمود و توسط تعدادی از مردم خشک مغز، در روز بیست و یکم ماه رمضان ۱۲۰۶ هجری قمری به همراه یکی از پیروانش به نام جعفر، با زبان روزه، در جایی که امروز شبستان مسجد جامع کرمان است، سنگسار شد. نوشته اند مشتاق هنگام سنگسار شدن گفته بود: «ای مردم اگر بر من رحم نمی‌کنید بر خودتان رحم کنید، من از چشمان شما می‌ترسم.» و هنگامی ملا محمد تقی که از دوستداران مشتاق بود، جنازه اش را دید، گفت: «شهری خون بهای قتل مشتاق است.» صرف نظر از ورود به ماهیت بحث و بررسی صحت و سقم جزئیات مذکور، آن چه حقیقت یافته و در تاریخ آمده، این است که چندی نگذشت و ماجرای لطفعلی خان زند و فرارش به کرمان رخ داد و آقا محمد خان قاجار در پی او روانه گشت و شهر را در سال ۱۲۰۸ چنان محاصره کرد که قطحی همه جا را فرا گرفت و مردم پس از خوردن برگ درختان و خاک اره، از خوردن سگ و گربه و‌حتی جنازه اموات خود هم پرهیز نداشتند و سرانجام نیز خان قاجار، بر شهر غلبه کرد و گفته اند علاوه بر قتل هزاران نفر، بین بیست تا هفتاد هزار چشم را (نقل سر پرسی سایکس- ژنرال و سر کنسول انگلیس در کرمان) از حدقه در آورد و از آن‌ها مناره ساخت. مجازاتی که برخی از اهل معنا، آن را خون بهای قتل ناجوانمردانه و سنگسار نمودن میرزا محمد تربتی و یار همراهش جعفر، با زبان روزه می‌دانند که مقبره‌شان هم اینک در میدانی به نام مشتاقیه در کرمان قرار دارد. پدیده‌ای که از آن، به «اثر پروانه ای» می‌توان یاد کرد. و اما به آشوبی اشاره کنیم که در دوران ما رخ داد و‌ کمتر کسی از آن، بی خبر است. ماجرای ظهور داعش و بلایی که کم از عذاب‌های تاریخی نبود، در عصر ما پدیده‌ای شگرف بود، که به چشم خود دیدیم و از ده‌ها زاویه می‌توان به تجزیه و تحلیل علل پیدایش آن پرداخت و شاید همه‌ی آن‌ها هم، به نوعی صحیح باشند. اما به شخصه، برپایی طوفان داعش را بی ارتباط با قتل ناجوانمردانه‌ی دخترک هفده ساله‌ی ایزدی به نام «دعاء خلیل اسود» نمی‌دانم که به دست اقوامش به طرز فجیعی به قتل رسید. ماجرا از این قرار بود که دخترک، بر خلاف رسوم مذهبی و سنت‌های قبیله‌ای یزیدیان، عاشق پسری عرب و مسلمان می‌شود و پنج روز در منزل گوران -معاون فرماندار پناهنده می‌گردد. برادران و اقوامش مطلع می‌شوند و تجمع می‌کنند و با قول عدم برخورد، او را تحویل می‌گیرند و سپس در حالی که لباس قرمز رنگ ورزشی به تن داشت، در ۷ آوریل ۲۰۰۷ او را کشان کشان به میدان روستا می‌برند، با مشت و چوب و لگد به جانش می‌افتند و سپس سنگسارش می‌کنند و درآخر نیز عموزاده اش، با کمال قساوت و بی رحمی، بلوکی سیمانی بر سرش می‌کوبد و او را به جرم عاشقی می‌کشد. وقوع این جنایت در حالی ست، که گفته شده ۲ هزار ایزدی هم تماشاگر این فاجعه بودند. قتلی فجیع که هیچ وقت طاقت نیاوردم کلیپ آن را در یوتیوب ببینم. پس از آن، القاعده‌ی عراق به یزیدیان هشدار داد که انتقام می‌گیرد و دو هفته بعد، یک