ما مى‏بينيم طرح‏هايى در زمينه حكومت اسلامى- شورايى و فدرالى- و طرح‏هايى در زمينه‏ى تربيت اسلام و اخلاق اسلام و عرفان اسلام و فلسفه‏ى اسلام، اين‏ها كاملًا اسلامى نيستند، بلكه از مكتب‏هاى ديگر نشانه دارند و متأثر شده‏اند و اصولًا فلسفه و اخلاق و عرفان و تربيت و حكومت اسلامى با فلسفه و اخلاق و تربيت و حكومت مسلمين، عوضى گرفته مى‏شود. و اين مسأله بيشتر به اين خاطر است كه اين مسائل به طور باب باب در كتاب و سنت و متون اسلامى نيامده، بلكه اين فقيه است كه از يك يا چند آيه و روايت بايد نظام تربيتى و حكومتى و اقتصادى و قضايى و جزايى و حقوقى را به دست‏بدهد و چه بسا از آثار يك حكم به يك قانون و حكم ديگر برسد. از آن جا كه در فقهِ غنىِ گذشته‏ى ما بيشتر بر سه مسأله تكيه مى‏شد- تحديد موضوع و بيان حكم و بيان شرايط حكم و حكم- در نتيجه مسأله‏ى آثار احكام و ارتباط احكام و مقايسه‏ى احكام اسلامى، منظور نمى‏گرديد و در نتيجه چه بسا حكم‏هاى اسلامى اصلًا اسلامى نبود و اشتباه مى‏نمود. اين خصوصيات پراكندگى و شتابزدگى و اشتباه كارى، يك خصوصيت چهارمى را به وجود مى‏آورد كه همان‏ جامع نبودن طرح‏هاى عرضه شده‏ است. انديشه من، ص: 76