امیر ۱۸ ساله، فرزند پدری بود که مدیرعامل شرکت زمزم آبعلی بنیاد مستضعفان بود. اما زرق و برق دنیا نتوانست او را فریب دهد. یک بار به پدرش گفت: پدر جان درست است که برای خدا زحمت می‌کشی، اما یک بار بیا جبهه تا ببینی چقدر از قافله الهی عقب ماندی... امیر سررسیدی داشت که خاطرات و احوالات خود را در آن می‌نوشت. در دی ماه ۶۵ و آخرین روزهای منتهی به کربلای ۵ حالات عجیبی پیدا می‌کند. در آخرین صفحات سررسید نوشته است: این روزها چیزهایی می‌بینم که قابل نوشتن نیست. اگر از عملیات برگردم می‌نویسم چه چیزهایی دیدم ... و امیر که مداحی را تازه شروع کرده بود از کربلای ۵ بازنگشت. مزار او در قطعه ۵۳ ردیف ۳۸ شماره ۷ در بهشت زهراست و پدرش از امنای مسجد علی بن موسی الرضا در حوالی میدان شهدای تهران است. منزل آنها سال‌هاست که در عصر دهه اول محرم میزبان مجلس روضه است. عصر روز تاسوعای سال ۶۵ منزل آنها غرق نور شد. آنها میزبان شهید غلامعلی رجبی و ده‌ها شهید گردان عمار بودند تا این زیارت عاشورا برای تاریخ ثبت شود.