👆👆👆
یه برادر خواهری بودن که هر کدوم
شعری ازدواج کرده بودن و از هم دور
بودن و مدتها بود که برادر از حال
خواهرش با خبر نبود .
تا اینکه برادر بیمار شد و به بیماری
سختی دچار شد که طبیبان از درمانی
ناامید شدن و بهش گفتن که دیگه به
درمانت امیدی نیست برو که روزهای
اخر عمرت را خوب سپری کن.
برادر هم غمبار و ناراحت اومد منزل
و بعد از یکی دو روزکه گذشت فکر
کرد که من که رفتنی هستم برم به
خواهر غریبم به سری بزنم و به اهل
و عیال گفت که می خواد بره به فلان
شهرو روستا به خواهرش سر بزنه
برادر راه افتاد و در راه در دلش افتاد
که به سوغاتی هم برای خواهرش
بخره و دست خالی نره و بلاخره
رسید به منزل خواهر
خواهر که مدتها بود برادرش را ندیده
رود با دیدن برادر چنان خوشحال شد
که مثل پروانه دور برادر می چرخید
که عزیز دل خواهر. نور چشمان من
امروز خونه ام را روشن کردی که ..
خلاصه خواهر خیلی خیلی از دیدن
برادرش خوشحال شد و بردار هم
بعد از یکی دو روز که پیش خواهر
بود دیگه خواست به خونه بر گرده
هدیه که یک جفت کفش بود برای
خواهرش سوغاتی برده بود به خواهر
داد .
خواهرش باز چندین برابر خوشحال
شد و برادر را به آغوش کشید و
برای برادرش دعا کرد که خدا بهت
سلامتی بده خدا بهت عمر بده ...
خدا بهت عزت بده ...خدا بهت
برکت بده .... خلاصه کلی دعا
هم موقع خداحافظی کرد
برادر دلش نیومد به خواهرش بگه
که دیگه اخرین دیدار هست و ...
مرگش نزدیکه و اومد منزل و به
کار خودش پرداخت
و هر روز منتظر مرگ بود و روز
به روز سر حال تر می شد ولی
دلیلش را نمی دانست. تا اینکه
دو سه ماهی گذشت و دید از
مرگ خبری نشد
یک شب با خدا درد و دل کرد که
خدایا می خواهی منو ببری ببر و
اینجور عذابم نده و خلاصم کن
تا راحت بشم ........
برادر اون شب که خوابید خواب
دید که یکی در خواب بهش گفت
مرگت فرا رسیده بود ولی بخاطر
رحم و محبتی که به خواهرت کردی
مرگ تو به چندین سال به تاخیر
افتاد بخاطر رحمی که به خواهرت
کردی و دلش را شاد کردی خدا هم
رحمش اومد و شامل حالت شدو
مرگت را عقب انداخت
حالا دیدین به محبت چقدر در
سرنوشت تاثیر داره دعای خواهر
چقدر تاثیر داشت. پس صله رحم
خیلی اهمیت داره
👇👇👇