چشمک زد آسمان و گل انداخت شاخسار دلواپسم شبیه درختی دمِ بهار خشمِ تگرگ با جدل بین ابرها باران تند سر نزندباز بی گدار؟ وقتی که روسفید شوم با شکوفه ها طوفانی از گناه نباشد در انتظار امسال میوه می دهم و سبز می شوم؟ یا غرقِ باتلاقِ گناهان بی شمار؟ کبریت می شود همه ی شاخه های من؟ یا برگِ دفتری پرِ ابیاتِ ماندگار اردیبهشت آمده با شهد و شور و شعر با خنده بر لبانِ دو تا شمعِ بی قرار.. شمعی که با بزرگی من آب می شود با اشک با شکوه خودش مثل آبشار روزی که از سرم بپرد رنگ هر خطا روز تولد من و سرسبزی بهار...