قدیر رمضانی
رزمنده ی دلاور قدیر رمضانی فرزند محمد تاریخ 2/2/1350 در روستای عباس آباد یه دنیا آمد. تا مقطع ابتدایی تحصیل نمود و قبل اعزام به جبهه کمک خرج خانواده بود. تاریخ اول بهمن ماه 1365 در بسیج ثبت نام نمود و عضو فعال بسیج شد. جهت اعزام به جبهه به پادگان آموزشی شهید چمران تربت جام رفت. مدت 45 روز آموزش دید سپس راهی جبهه های حق علیه باطل گردید و در لشکر 21 امام رضا (ع) گردان کوثر به عنوان آرپی جی زن سازماندهی گردید.
***
برای انجام عملیات به خرمشهر اعزام شدم و همراه دیگر نیروها در مسجد شهید محمدی خرمشهر مستقر شدیم. بعد از یک هفته جهت آموزش غواصی به کنار کارون رفتیم و در آن جا نزدیک به ده روز آموزش دیدم؛ اما با توجه به نزدیک شدن عملیات و کم بودن فرصت، دوره ی ما کنسل شد و همه نیروها به سازمان قبلی برگشتند و آماده ی شرکت در عملیات کربلای 8 در شلمچه شدند. این عملیات در ادامه ی عملیات کربلای 5 بود. دشمن از تحرکات ما متوجه عملیات شده بود و به همین دلیل ابتدا شبانه خرمشهر را با هواپیما بمباران شیمیایی نمود و سپس با توپخانه همه ی شهر را گلوله باران شیمیایی کرد که باعث شد عملیات ما پشتیبانی نشود. نیروهایی که وارد عمل شده بودند از کنار یک معبر باریک باتلاقی حدود یک ساعت پیاده روی کردند تا به خط اول دشمن رسیدند. نیروهای غواص که با دشمن درگیر شده بودند، تعدادی شهید و زخمی داده بودند. عده ی زیادی در اطراف معبر افتاده بودند. خلاصه تا صبح درگیری ادامه داشت تا اینکه دستور برگشت صادر شد. ساعت 5 صبح بود که دشمن متوجه عقب نشینی ما شد. با تانک ها و تیربارها ما را به رگبار بستند تانک ها تا نزدیک خاکریز ما جلو آمده بودند. من یکی از تانک ها را با آرپی جی زدم که منهدم شد. در همین درگیری ها متوجه شدم که از شانه ام خون می آید. فرمانده ای که پشت خاکریز بود، از من خواست که قبضه ی آرپی جی را به او بدهم؛ من هم تمام تجهیزات همراه خود را باز کردم و در اختیارش قرار دادم و به عقب برگشتم. به آمبولانس که رسیدم، به همراه چهار مجروح دیگر به پشت خط انتقال داده شدم. در همین لحظه بود که هواپیماهای عراقی از راه رسیدند؛ راننده و کمک آمبولانس مجروحین و آمبولانس را رها نموده و کنار جاده سنگر گرفتند. من که داخل آمبولانس بودم، با لگد به درب کوبیدم و در را باز کردم. همراه من مجروحین دیگر هم پیاده شدند و سنگر گرفتند. چند عدد راکت کنار ما منفجر شد که خاک های ناشی از انفجار راکت ها روی سر ما ریخت و دچار موج گرفتگی و عوامل شیمیایی شدیم. بعد از بمباران هواپیماها، دوباره ما را سوار آمبولانس کردند و به بیمارستان حضرت فاطمه الزهرا (س) بردند. از آن جا به اهواز، اراک و در نهایت به تهران منتقل شدم و بعد از عمل جراحی و بهبودی نسبی راهی مشهد و سرخس شدم. از رفتن به آموزش تا برگشت به خانه حدود چهار ماه طول کشید. بعد از جنگ پیگیر مجروحیت شدم تا این که با تشخیص کمیسیون پزشکی به من 5% درصد جانبازی تعلق گرفت.