این سال‌ها این همه شنیدم و گفتم «و ضاقت الارض» و حالا با قلبم، با قلبی که هر روز مچاله‌تر می‌شود، می‌فهمم یعنی چه؟ از راهی دور رفتن جان را می‌بینم، ملک‌الموت قرار است مرا یکشنبه در ضاحیه بیروت قبض روح کند، کاش روحم تا آنجا برود... این حق ما بود؟ ما که روزگارْ به آخرالزمان کوچ‌مان داد؟ ما که غزوه‌های رسول‌الله را ندیدیم؟ ما که دست و بازوی علی(ع) را در بدر و احد و خیبر و صفین نبوسیدیم؟ ما که حسین(ع) و اولادش را درک نکردیم؟ ما که امام روح‌الله را از صدا‌ها و تصویرها شناختیم وقصه‌های عاشقان در خون‌خفته‌اش را شنیدیم؟ ما که آن تاریخ را نزیسیتم و دنیا شاید مهلت زیست در تاریخ ظهور و رجعت را به ما ندهد؟ حق ما تکرار نمازهای صبح زود دانشگاه تهران بود، نبود؟ حق ما این بود که سید در ایران هم تشییع می‌شد، همین‌جا برایش نماز می‌خواندیم و مثل نماز دی‌ماه ۹۸ زار می‌زدیم، تهی می‌شدیم، می‌مردیم...! از آن غروب سرخ تا امروز هرچه خواستم باور نکنم، کتمان کنم و چشم بپوشم از حجم ویرانی قلبم، نشد که نشد! گاهی دوستی می‌پرسد که رفته‌ام یا مانده‌ام؟ وجواب می‌دهم پای دربند و گرفتار مانده‌ام.دوست داشتم آنجا باشم. من نرفتم، مانده‌ام و دارم با تخدیرِ زندگی روزمره خودم را آرام می‌کنم، اما گدازه‌ها می‌جوشندوسرد نمی‌شود. دلم میزبان روضه‌های تاسوعاست و انگار دارد روضه عباس(ع) می‌خواند. عباس(ع) رفته؛ آنکه حسین(ع) را و علی‌ بن‌ ابیطالب (ع) را برای ما معنا می‌کرد رفته؛او که سپر بلای خیلی‌ها بود رفته. و من، من که بزرگمردِ تمام روزها و سال‌های عمرم را قرار است در تابوت ببینم، من که راستگوترین شیعه‌ی علی (ع) و محکم‌ترین و پرصلابت‌ترین یارخمینی و خامنه‌ای را قرار است از راهی دور بر دستان اهل ایمان و مقاومت ببینم. شده‌ام مثل سعیدِ از کرخه تا راین، باید چشم بدوزم به تلویزیون و اشک بریزم و دست کوتاه را بلند کنم تا پیکری که بر دست مردم است را لمس کنم، از راه دور... . عاشقی از دور، افتخار از دور، دیدن و شنیدنش از دور، دلتنگی از دور؛ تا به حال کسی را از راه دور دوست داشته‌ای؟ خوشا اویس که در صفین شهید شد، روزگار چه مرگی برای ما نوشته؟! ╔══┈•❀••❀•┈══╗ @hefz_ostadrasi ╚═ ‌┈•❀🪴❀•┈‌ ═╝