كلمه «كَلَّا» يا به معناى نفى گذشته است يعنى اين گونه نيست كه انسان به ياد گذشته خود باشد كه خداوند او را آفريد و به او آموخت، پس بنده او باشد، بلكه به جاى بندگى طغيان مىكند و مانع بندگى ديگران نيز مىشود.
و ممكن است كلمه «كَلَّا» به معناى حقًا و براى تأكيد باشد.
اگر انسان ظرفيّت نداشته باشد، يا ثروت او را مغرور مىكند، چنانكه قارون مىگفت: «إِنَّما أُوتِيتُهُ عَلى عِلْمٍ عِنْدِي»
يا قدرت او را مغرور مىكند، چنانكه فرعون مىگفت: «أَ لَيْسَ لِي مُلْكُ مِصْرَ»
يا علم او را مغرور مىكند. چنانكه بلعم باعورا به آن گرفتار شد. «آتَيْناهُ آياتِنا فَانْسَلَخَ مِنْها»
اما اگر ظرفيّت باشد، حتى هر سه در يك نفر جمع مىشود مثل حضرت يوسف و سليمان ولى مغرور نمىشود، چون همه را از خداوند مىداند نه خود. چنانكه حضرت سليمان گفت: «هذا مِنْ فَضْلِ رَبِّي»
و حضرت يوسف گفت: «رَبِّ قَدْ آتَيْتَنِي مِنَ الْمُلْكِ وَ عَلَّمْتَنِي مِنْ تَأْوِيلِ الْأَحادِيثِ»
آرى خطر آنجاست كه انسان به خود بنگرد نه خدا. «أَنْ رَآهُ اسْتَغْنى»
طغيانگر نه خدا را بنده است، نه دستورات الهى را به رسميّت مىشناسد، نه استدلال مىپذيرد و نه به نداى وجدان و ناله مظلومان گوش مىدهد.
در احاديث مىخوانيم: ابوجهل از اطرافيان خود پرسيد: آيا پيامبر در ميان شما نيز براى سجده صورت به خاك مىگذارد؟ گفتند: آرى. گفت: سوگند به آنچه سوگند مىخوريم، اگر او را در چنين حالى ببينم، با پاى خود گردن او را له مىكنم. زمانى كه متوجه شد پيامبر در حال نماز است، تصميم گرفت با لگد بر سر مبارك آن حضرت در سجده بكوبد، همين كه نزديك شد، با حالتى عجيب عقب نشينى كرد و به مشركان گفت: وقتى به او نزديك شدم،
در مقابل خود خندقى از آتش ديدم.
با اينكه مراد از «عَبْداً» شخص پيامبر است ولى نكره آوردن آن، به خاطر تعظيم و بزرگداشت است. «عَبْداً إِذا صَلَّى»
انسان ناسپاس است. ما او را آفريديم و هر چه نمىدانست به او آموختيم. امّا او در برابر پروردگارش طغيان مىكند. «كَلَّا إِنَّ الْإِنْسانَ لَيَطْغى»
انسان به خاطر آنكه به غلط خود را بىنياز مىپندارد دست به طغيان مىزند.
«لَيَطْغى أَنْ رَآهُ اسْتَغْنى»
انسان كم ظرفيّت است و پندار بىنيازى او را مست مىكند. «لَيَطْغى أَنْ رَآهُ اسْتَغْنى»
علم به تنهايى كافى نيست. با اينكه به انسان علم داديم امّا طغيان مىكند. «عَلَّمَ الْإِنْسانَ ما لَمْ يَعْلَمْ- إِنَّ الْإِنْسانَ لَيَطْغى»
غنى بودن كمال است، اما خود را غنى ديدن زمينه لغزشهاست. «رَآهُ اسْتَغْنى»
ايمان به معاد مانع طغيان است.
هر چه داريم مىگذاريم و مىرويم خود را بى نياز نپنداريم. «إِنَّ إِلى رَبِّكَ الرُّجْعى»
ریشه طغيان دو چيز است: يكى آنكه خود را بىنياز مىبيند. «رَآهُ اسْتَغْنى» ديگر آنكه خدا را نمىبيند و گمان مىكند خدا هم او را نمىبيند.