دوست دارم نبود نقطۀ سالم بـه تنم
زخـم پیـوسته شود مرهم زخـم بدنم
پیـرهن پــاره، تنــم، پـــارهتر از پیرهنم
سر گرفتم به کف و ذبح عظیم تو منم
سینۀ خویش به شمشیر بلا کردم باز
تـو مـرا خواستهای کشته ببینی زآغاز
بـــود بــر سجــدۀ تسلیــم رخ چــون قمـــرش
نیــزههـا بـود کــه میرفــت فـــرو در جگــرش
در همان حال که لبتشنه جدا گشت سرش
اشک میریخت به رخسار خود از چشم ترش
سر جدا شد ز تن و ذکر حقش بر لب بود
چشمش از دامن قاتل به سوی زینب بود
ای خـداونـد بــه زخـم تـن عـــریان حسین
به تن غرقه به خون و لب عطشان حسین
بـه فــــداکــــاری و ایثــــار جــوانان حسین
بــه نمــــاز سحــــر و نغـمـــۀ قـرآن حسین
تو کز این غم زدهای شعله دل عالم را
شرری زن که بسوزی جگر «میثم» را
«غلامرضا سازگار»