🌸🤍🌸🤍 🤍🌸🤍 🌸🤍 🤍 تقه ای به در زدم و وارد شدم. حنین با دفتر نقاشی اش کنار دایی نشسته بود. دایی من رو که دید سرفه ای کرد +یااَلله ساجده خانم...بیا بشین دخترم لبخندی زدم و نزدیک رفتم. _دایی وقت قرص تونه +دستت درد نکنه بابا قرص رو از آلومینیم درآوردم و با لیوان آب به دست شون دادم. دایی روی قرص یک لیوان آب رو با بسم الله سرکشید +همه چی دستِ خودشه...به امید خدا صدایِ زنگ در اومد...علیرضا و امیر اومده بودند. حنین از جا بلند شد و بدو بدو سمت بیرون رفت. انقدر بانمک دویید که دایی سری تکون داد. +پدر صلواتی نگاه چجوری راه میره خنده ای کردم _خدا حفظ اش کنه +ساجده جان اکسیژن رو جدا کن بریم بیرون _چشم دایی دستگاه اکسیژن رو باز کردم و کمک کردم تا رویِ ویلچر بشینن.... با دایی به سمت حیاط رفتیم. علیرضا و امیر تو حیاط بودن...عاطفه یا سینی چای و پولکی اومد تو حیاط. رفتم جلو علیرضا لباس اش حسابی خاکی شده بود. _سلام خسته نباشید لبخندی زدم و رو به علیرضا گفتم: _علیرضا با خاک کشتی گرفتی یا غلت خوردی تو خاک +علیکم السلام نگاهی به خودش کرد +هیچکدوم...اصلا نفهمیدم چجور این شکلی شدم برای امام حسین هرکاری باشه می کنم. لبخندی زدم _بیا با لباس هایی که اینجا داری عوض کن عاطفه و امیر روی تخت نشسته بودند. عاطفه+زود بیا چاییت سرد نشه داداش "عاطفه" نگاهی به لباس های خاک گرفته ی امیر انداختم _نچ نچ نچ...چه کردی با خودت امیر درحالی که چایی اش رو می نوشید زیر چشمی نگاهی بهم کرد. +فکر نکن نفهمیدم هاا _چیو!؟؟؟ +امیر نیستم اگر غم چشمات و نبینم. لبخندی زدم _برای هیئت ها می مونیم قم؟ +می خوای بمونیم؟ _خب....دلم هست باشیم...دلم برای هیئت هامون تنگ شده دست اش رو رویِ چشم هاش گذاشت +به چشم....می خوای بریم جمکران؟ لبخندم عمیق تر شد...چقدر خوبه که حالمو می فهمی...می دونی با چی حالم خوب میشه! علیرضا و ساجده هم اومدن کنارمون. بلند شدم و به سمت اتاق رفتم تا آماده بشم. "ساجده" مشغول دعایِ بعد از سینه زنی بودیم... دست هامون رو بالا گرفته بودیم. اللهم‌عجل‌الولیک‌الفرج الهییی آمیین. اون شب برای عاطفه خیلی دعا کردم. مشغول دعا بودم که صدایِ پیامک گوشیم اومد. "سلام...مجلس تموم شد جلویِ ماشین منتظرتم...می خوام ببرمت همونجا که گفتم...دعا برای من یادت نره بانو" فهمیدم که من رو کجا می خواد ببره.. همون رازی که به هیچکس نگفته بود. قصه ی غذاهای هیئت خیلی پافشاری کردم تا بهم بگه....هربار می گفت به وقت اش میگم. ،،،،،، 🤍 🌸🤍 🤍🌸🤍 🌸🤍🌸🤍