#داستانک
حواست نیست زهرایی🌹؟
💄👁🧕🏻 آنقدر در حال و هوای تیپش گم شده بود که باد داشت چادرش را می برد.از آن میان شلوار تنگ لیش و مانتو اش بد جور جلوه می کرد.هر قدم که جلو بر می داشت چشم ها دنبالش مانند بازی گرگم به هوا حرکت می کرد با غرور و افتخار جلو می رفت و به اینکه چادر سر کرده و زیباست می بالید و هنوز چشم های مرموز دنبالش می کردند تا به بن بست زهرا(س)رسید
💔😔هنوز صدای تیر و تفنگ می آمد بچه ها یا شهید شده بودند و یا مجروح خون بود که از سر و بدنمان می بارید اما صدای آه کسی در نیامده بود همه فقط می گفتند مادرمان زهرا .با همان تیپ جلو آمد:
_آهای !✋
+بله ؟!👨🏻🎨👨🏻🚀
_این مسیر درسته ؟🚶🏻♀️
+کجا می خوای بری ؟🤔
_اون طرف 📡
+با چادر زهرایی ؟؟!😠
+با این آرایش غلیظ؟؟!😳
_اره،اصلا به تو چه؟تو برو خودت و درست کن 😒
+چرا با لباس مادرمون زهرا می ری ،نکنه حواست نیست راه و گم کردی؟⛔️
_چی می گی؟🤔
+اون طرف خط دشمنه اگه فقط یکم دیگه خطا کنی رفتی تو جبهه دشمن.😱
✍️نویسنده:خانم کریمی
#داستان
#تولیدی
🌸
@hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓