دانشگاه حجاب
⭐️⭐️⭐️ ⭐️⭐️ ⭐️ ,153ستاره سهیل با پیام‌هایی که مینو مدام می‌فرستاد و مطالبی را که با عنوان روشنفکری
⭐️⭐️⭐️ ⭐️⭐️ ⭐️ 154ستاره سهیل حسی که مینو با فرستادن لحظه‌ای عکس‌ها منتقل می‌کرد، نفرت و انتقام بود. از اینکه عمویش بسیجی بود خجالت می‌کشید، احساس ضعف شدیدی در برابر مینو داشت و بدتر اینکه مجبورش کرده بودند که خودش را هم به عنوان یک بسیجی جا بزند. مدام به دستانش نگاه می‌کرد و خودش را در قتل دلسا و کیان شریک می‌دانست. دوشب بود که اشکش خشک نمی‌شد، مدام پیام‌های کیان را که هنوز در گروه بود، را می‌خواند و پیام تسلیت از دوستانش دريافت می‌کرد. با پشت دست، صورت خیس از اشکش را پاک کرد. قفسه سینه‌اش که چند دقیقه قبل بخاطر نفس زدنش عقب و جلو می‌رفت، آرام‌تر شده بود. در آنی تصميم گرفتذبه محراب پیام دهد. - محراب، هستی؟ کجایی تو چند وقته؟ حالم بده... صورتش را میان دستانش پنهان کرد و به هق‌هق، به قدری که شانه‌هایش می‌لرزیدند. کمی که آرام گرفت، طاق باز روی تخت دراز کشید، بینی‌اش گرفته بود، دهانش را باز کرد و تند تند نفسش را بیرون داد. اشکی را که گوشه چشمش گیر افتاده بود و قلقلکش می‌داد پاک کرد. پیام محراب را خواند. -خیلی درگیرم، ببخشید... بخاطر کیانه؟ -بغض داره خفم می‌کنه... می‌دونم کار درستی نیست بهت بگم، ولی حالم داره بهم می‌خوره، باور کن از اولم حسی به کیان نداشتم، ولی یه آدم بود... یه خواهر ده ساله داشت... خیلی دوستش داشت... عموم چطور می‌تونه با یه مشت آدم کش کار کنه... دارم دیوونه می‌شم... محراب... -پیامکی نمی‌تونم، بعدا بهت زنگ می‌زنم، فقط برو یه لیوان آب بخور و سعی کن آروم باشی... باشه؟ بهم قول می‌دی؟ لبخند محزون کوتاهی روی صورتش جا گرفت. همیشه حس حمایت‌گری محراب را می‌پرستید، برخلاف کیان که فقط دلش می‌خواست به ستاره نزدیک شود. گرچه محراب توانست، حس ناراحتی ستاره را تسکین دهد، اما مینو حس انتقام را لحظه به لحظه در درونش شعله‌ورتر می‌کرد؛ تا جایی‌که دیگر غصه‌ جایش را به خون‌خواهی داده بود. پیامی که از مینو دریافت کرد، غافلگیرش کرد. -بچه‌ها! امشب... شبه انتقامه... ما دیگه به این وضع مملکت ساکت نمی‌مونیم... هر غلطی می‌خوان دارن می‌کنن... بنزین گرون می‌کنن... آدم می‌کشن... کیان و دلسای ما هنوز خونشون زنده است. ستاره نوشت. -کجا؟ کجا باید بریم؟ نمی‌ذاریم خونشون هدر بره. مینو ساعت و آدرس را نوشت و به ستاره گفت که خودش دنبالش می‌آید. سه ساعت مانده به شروع اعتراضاتشان، دل توی دلش نبود. نمی‌دانست آخر چه می‌شود، اما فقط می‌خواست کاری بکند، انگار غیرتش جریحه دار شده بود و نمی‌توانست ساکت بماند. ساعت نه شب بود که ستاره سوار ماشین مینو شد. در مسیر مینو توضیحات لازم را برای ستاره داد که چطور باید با هم هماهنگ شوند و برای مظلومیت کیان چند دقیقه گریه سر داد. ✅کپی فقط در فضای مجازی آزاد ✅ در صورت داشتن سوال، به آیدی نویسنده پیام دهید👇(طوبی) @tooba_banoo 🇮🇷@hejabuni | دانشگاه حجاب🎓