دیروز بازار بزرگ تهران بودم؛ خرید بادکنک و... برای جشن تکلیف دخترم که هزینه‌ش مناسب‌تر دربیاد یه مرد جوان یه سبد دستش بود و تو بازار راه می‌رفت و ساندویچ خانگی میفروخت. یه پسربچه گاری‌چی (گاری‌های حمل بار) از کنارش رد شد و گفت: چند؟ مرد جوان با لحن لاتی و لوتی گفت: گشنته؟ پسرک با غرور گفت: چند؟ مرد لوتی گفت: میگم گشنته؟! پسرک ترجیح داد جواب نده. تکرار کرد: چند؟ مرد یه ساندویچ گذاشت کف دستش و گفت: مگه از تو پول خواستم! و رفت. ایستاده بودم به تماشا با لذت از یک طرف جوانمردی و بزرگ‌منشی از یک طرف غرور و مناعت طبع دنیا هنوز قشنگی‌هاش رو داره... انسانیت رو... پی‌نوشت: بازار آرام بود. مردم مشغول رفت و آمد و خرید و زندگی... @hejrat_kon