البته درواقع خطاب به خودم گفتم؛ مردها که دیر نمیکنن… گفته بودن ضریح برا خانمها بسته است، دو چیز دادم دست بابا، برام تبرک کنه. راه افتادم سمت حرم. هیچ وقت ازین مسیر نیومده بودم. قاعدتاً هرچی جلوتر میرفتی، ازدحام بیشتر. کلی رفتم تا بالاخره به دیوارهای اصلی حرم رسیدم؛ همین هم شوق انگیز بود😭 دیدم تا برسم داخل (چه خیالی!!) نماز اول وقت ازم فوت میشه. تو همون شلوغی، جایی که زن ها بیشتر بودن، ایستادم به نماز. بعد نماز نگاهی به جمعیت و نگاهی به ساعت که کردم، دیدم اصلا معلوم نیست بتونم تو حرم توقف کافی داشته باشم برا زیارت امین الله؛ پس نقداً همینجا که نشستم، رو به حرم مولا، در همین سکون و آرامش نسبی، زیارت رو بخونم 💞 بعد زیارت، بلند شدم که برم سمت باب الفرج؛ قرار همیشگی من با خودم در نجف! ازدحام جمعیت وحشتناک بود. ازدحام که البته برا من وحشتناک نمیشه، احتمال اختلاط با نامحرم وحشت آفرین بود. از یه گوشه، جاهایی که خانم ها نیمچه صف و مَمَرّی داشتند، راه رو گرفتم به سمت باب الفرج. درواقع «مدخل النساء»ای قبل اون نبود وگرنه خودمو گیر اونجا نمیکردم. مقداری که رفتم، رسیدم به باب الساعه... جایی که زن ها جمع شده بودند جلوی یک حائل فلزی بلند، روبروی ضریح. ایستادم رو به حرم، ادب کردم، سلام کردم، تشکر کردم 😭 و نگاهی به ادامه مسیر تا رسیدن به داخل. تا چشم کار میکرد جمعیت، و مردها… گفتم یا امیرالمؤمنین، بابایی، نمیتونم!… چطور از بین اینهمه مرد رد شم بیام؟ اصلا این روزها، همه روضه ها، روضه دختر علی‌ه و... 😭😭😭 ادامه ندادم. چطور روضه خوان ها بعضی روضه ها رو میخونن؟…😭😭 همونجا ایستادم. جا خالی شد، جا گرفتم پشت حائل، روبروی ضریحی که همونم فقط کمی ازش سهم چشمهای ما زنها میشد… اشکالی نداشت همون هم عالی بود بی حد، کریمانه بود بسیار بیشتر از لیاقت من بود…😭 باز هم نجوا و دعا و اشک، درهم شد. زیارت مطلقه (ششم) رو خوندم: […] السَّلامُ عَلَيْكَ يَا بابَ اللّٰهِ السَّلامُ عَلَيْكَ يَا عَيْنَ اللّٰهِ النَّاظِرَةَ، وَيَدَهُ الْباسِطَةَ […] السَّلامُ عَلَىٰ قَسِيمِ الْجَنَّةِ وَالنَّارِ السَّلامُ عَلَىٰ نِعْمَةِ اللّٰهِ عَلَى الْأَبْرارِ وَ نِقْمَتِهِ عَلَى الْفُجَّارِ […] السَّلامُ عَلَى اسْمِ اللّٰهِ الرَّضِيِّ وَ وَجْهِهِ الْمُضِيءِ وَ جَنْبِهِ الْعَلِيِّ وَ رَحْمَةُ اللّٰهِ وَ بَرَكَاتُهُ رسید به اونجا که میگه «پس خود را به قبر بچسبان و آن را ببوس و بگو:…»، دوباره دلم شکست و اشکهام جاری شد و گفتم مولا، طلبم 😭 @hejrat_kon ادامه دارد