امروز آقا دیدار داشتن با بانوان من هم یکی از سخنران ها بودم این دو سه روز همه فکرم این بود که بعد صحبتم از آقا یه تبرکیِ حمد شفا خونده برا مامانم بگیرم بعد به لبخندی بگم «آقا بیزحمت یه جوری بخونین بیماری های روحی و اخلاقی خودمونم شفا بده» ولی دنیاست مقدرات برای جاری شدن از انسان‌ها کسب تکلیف و اجازه نمیکنن… امروز بعد صحبتم با بغض گفتم : آقا میشه به دعایی مادرم رو بدرقه کنید؟....... آقا هم طلب رحمت کردند و ده ها نفر حاضر هم حتماً دعایی و ذکری به لبشون اومده... بعد جلسه هم در راهروی پشتی گفتم «آقا، مادرم فاطمه فرزند حسین؛ براشون دعای ویژه میکنید؟» و بعد یک چفیه تبرکی خواستم تا همراه سفر ابدی مادرم کنم دادن…