پسرک نیمه شب بلند شد. با گریه. آب میخواست.
باز کردن چشمانی که خسته و آزرده روزی دردناک،
و تکان دادن جسمی که سنگینِ حملی حدود نزدیک ۹ ماهه بود،
خیلی سخت بود.
اما ناگهان مثل برق گرفته ای پریدم. نمیدانم چطور آن لحظه در آن اوج خستگی هوشیار شدم اما همه آن انرژی از جملهای بود که به ذهنم گذشت:
«پاشو! نیت کن و ثواب و نورش رو برسون به مامان… مگر نخوندی که تا چهل شب و چهل روز ابواب رحمت الهی به طرز عجیبی بازه و کوچکترین حرکتی به متوفی میرسه؟ »
و در حالی که طفل گریان رو نوازش میکردم و بلند میشدم بروم آب بیاورم، فکر کردم که آن صدای ذهن درست میگوید؛ چه خیر و احسانی بالاتر از سیراب کردن یک طفل معصوم در نیمه تاریک شب در اوج نیاز در حالی که ملجأ و مددی جز تو ندارد؟!
اگر در همین یک کار کوچک - آن هم وقتی به نَفْس تو سخت میآید و باید مادیّت خود را به زحمت بندازی- نور و نیکی و زیبایی نباشد، پس کجا باشد؟!
انگیزه ها، آدم را به حرکت وامیدارند!
مادر نازنینم
ازین به بعد در ثواب همه
#مادرانگی های من،
شما هم شریک 💚
مهربانِ من...
که مادرانگی را - شیرین و با آغوش باز، نه تحمیل و تحمل- از شما آموختم
اما خیلی زود از نوازشها و حمایتهای [ظاهری] مادرانهتان محروم شدم…
@hejrat_kon
اللَّهُمَّ اشْكُرْ لَهُمَا تَرْبِيَتِي ، وَ أَثِبْهُمَا عَلَى تَكْرِمَتِي ، وَ احْفَظْ لَهُمَا مَا حَفِظَاهُ مِنِّي فِي صِغَرِي
خدایا! آنان را به پاس پرورش من پاداش بخش و در برابر گرامیداشت من جزا عنایت فرما و هر چه را در کودکیام نسبت به من منظور داشتند، در حقّ آنان منظور دار. (بخشی از دعا در حق والدین، صحیفه سجادیه)