هجرت | مامان دکتر |موحد
هجرت | مامان دکتر |موحد
#روایت_حاشیه_یک_دیدار پنج باید صبر میکردیم تا سخنرانی آقا تموم بشه. رمق ایستادن نداشتم. نشستم روی
راستی یادم رفته بود بگم که نینی مون پسره☺️