سلام بعد از خوندن روایت چهل خانه تون، منم به گروه دوستانه مون پیام دادم کیا پایه‌ان ما هم بریم تواصی به حق حضوری کنیم؟! یکی دو نفر اعلام آمادگی کردن. به بقیه گفتم کاشکی اونایی که نمیان هم زحمت نگهداری بچه ها رو بکشن. خلاصه بعد غروب با یکی از دوستام رفتیم پاساژ محله مون. برای عید خرید هم داشتم.عمدا وارد مغازه هایی شدیم که فروشنده اش خانم باشه. و با چهار پنج نفری حرف زدیم. یکی دو تاشون گفتن ما رای می‌دیم و ازشون خواستم دوستان فروشنده شون رو هم دعوت کنن. یکی گفت مغازه رو چی‌کار کنیم؟! گفتم خب نوبتی برید. یکی دلش پرتر بود و خسته و یکم با هم درد و دل کردیم و در آخر به عنوان خواهر کوچک تر ازش خواستم حتما رای بده. دوستم اولش می‌گفت من نمی‌تونم حرف بزنم، اصلا تحلیل و اقناع بلد نیستم. گفتم توکل بر خدا با امام زمان می‌بندیم هر چی که لازمه به زبونمون بیاره. باهام اومد. می‌گفت فقط به نیت این اومده که من تنها نمونم و منصرف نشم و به خدا گفته درسته بلد نیستم اقناع کنم ولی اندازه‌ی تنها نذاشتن یکی دیگه و همراه شدن باهاش تو پرونده ام حساب کن👌