﷽ --- قسمت سوم ⬇️ دور خودمون میچرخیدیم، بی‌چاره، بی راه… گفتم خدایا بازم منو ببخش😭 و مجدد تماس گرفتم! خانم دکتر برداشت! 😍 باصدایی سرحال که نشون میداد طفلک بیمارستانه! دور از ذهن نبود. از بس طرفدار زایمان طبیعی و ویبک بود! خودمو معرفی کردم، یادش اومد. گفتم سه تا سزارین داشتم و الان دردم گرفته. گفت بدو بیا که سریع بریم اتاق عمل سزارین اورژانس! گفتم کجا؟ گفت بیمارستان انصاری. گفتم اومدم! نور امید به قلبمون اومد. همسر از روی نقشه نگاه کرد. وای خدا، چقدر هم نزدیک بود😊 ساک نیمه آماده نوزاد رو کامل کردم و از زیر قرآن رد شدم و رفتیم؛ ۵ نفره… دردها میومد و میرفت. کم‌رنگ. آرام بودیم، همه! انگار داشتیم به یک مراسم از قبل برنامه ریزی شده میرفتیم. یکهو چیزی یادم اومد. گفتم واااای! خدا رحم کنه! این خانم دکتر جاهای خیریه زیادمیره، معلوم نیست این انصاری چه جای درب و داغونی باشه! 😱😰 اما…مهم نیست، برام مهم دکتره🙂 وای نهههه😨 این بچه نارس ه(زیر ۳۷هفته)😰اگر ان آی سیو بخواد چی؟! همسر با اعتماد به نفس همیشگی گفت چرا باید بخواد؟! حوصله توضیح نداشتم. سعی کردم بهش فکر نکنم، راه دیگری فعلا نبود! رسیدیم سردر رو دیدم لبخند اومد به لبم؛ بیمارستان فوق تخصصی بود! دارای NICU خدایا شکرت، اینم جور کردی😊 پیاده شدیم. بچه‌ها که انگار دارن میرن پارک! با سه تا بچه قدونیم قد وارد که شدیم نگهبان باتعجب گفت بفرمایید؟! گفتیم اومدیم برای زایمان خنده ش گرفت😅 ۵ نفری؟! گفت خودم میام تا بلوک همراهتون دم آسانسور گفتم اسباب زحمت پس یه عکس یادگاری هم ازمون بگیرید😂 گرفت یادگاری شد🥰 بچه‌ها رو گذاشتیم رو مبل‌های لابی بلوک. من رفتم داخل، شوهرم رفت دنبال پرونده. بیمارستان از این خصوصی های قرتی بود، پرسنل با حجاب حداقلی. خانم دکتر اتاق عمل بود. ماما گفت تا میاد بخواب نوارقلب بگیرم. از ان اس تی بخاطر زمان زیادش متنفرم، اما دراز کشیدم. با هیجان، با عشق، با ناباوری… خالی الذهن بودم. و آرام و تسلیمِ ماوَقع… دیگه هییچ به زود بودن فکر نمیکردم؛ انگار باید همین امشب میومد به اینکه چرا اینطوری شد، کاش نمیشد، کاش بیشتر میموند چون من مطلقاً هیچ تقصیر و مداخله ای نداشتم… من فقط درحال حرکت روی ریلی بودم که خدا قرار داده بود… خانم دکتر اومد تازه منو یادش اومد کامل😍 دست گذاشت، دید واقعاً انقباض دارم. گفت فوراً آماده‌ش کنید بره اتاق عمل. پرستار رگ گرفت. ساعت۴ بود. گفتم الحمدلله، تا قبل اذان صبح ان‌شاء‌الله دنیامیاد و قرار نیست با این وضعیت و تو بیمارستان نماز بخونم(دوست نداشتم) خانم دکتر اومد کنارم. ادامه دارد... 🖋هـجرٺــــ بله https://ble.im/hejrat_kon ایتا @hejrat_kon اینستاگرام @dr.mother8