۴۰ ✅داستان ملاعباس چاوش در مازندران، يك نفر به نام ملا عباس چاوش بودکه هر سال يك پرچم روي دوشش مي گرفت و به طرف كربلا ميرفت و يك عده ازمردم هم به دنبالش به كربلا ميرفتند. يك سال ملا عباس بخاطر گرفتاری اش تصميم گرفت به كربلا نرود. ۳۲نفر از جوانهاي اطراف روستايش آمدند و گفتند: ملا عباس، بيا به كربلا برويم! ملا عباس گفت: من امسال يك گرفتاري دارم كه نمي توانم به كربلا بيايم. جوانها گرفتاريش را برطرف كردند؛ ملا عباس چاوش هم پرچم را برداشت و گفت: «هر كه دارد هوس كربلا بسم الله!» ملا عباس چاوش به راه افتاد و جمعيتي از مردم، از اين ده و آن ده جمع شدند و شهر به شهر آمدند تا به نزديكي هاي كربلا رسيدند و در منزلگاهی منزل كردند. اول شب دور هم نشسته بودند كه ناگهان ملا عباس گفت:امشب چه شبي است؟! - مردم گفتند: امشب شب جمعه است. - ملا عباس گفت: رفقا آن چراغها را مي بينيد؟! - گفتند: آري. - گفت:چراغهاي گلدسته هاي حرم امام حسين(ع) است. يك منزل بيشتر نمانده است؛ مي دانم كه خسته ايد، اما چون شب جمعه است، بياييد اين منزل ديگر را هم برويم، تا اينكه در شب جمعه امام حسين(ع) را زیارت كنيم. رفقا گفتند: باشد، ميرويم! همه راه افتادند و آمدند. در آن زمان مسافرخانه نبود، سراهايي بود. اينها چون به كربلا رسيدند، با اسبها و الاغها توي سرا رفتند. اسبهايشان را در طبقه پايين بستند و خودشان هم در اطاقهاي بالا منزل كردند. ملا عباس گفت: رفقا اكنون اثاثها را رها كنيد! بايد تا صبح نشده است، به حرم آقا امام حسين(ع) برويم. وقتي به صحن امام حسين(ع) رسيدند، يك عده از جوانها دورش را گرفتند و گفتند: ملا عباس شبهاي جمعه اي كه ما در مازندران بوديم، توي روستايمان دورت جمع مي شديم نوحه مي خواندي و ما سينه مي زديم، حالا هم شب جمعه است و مي خواهيم در صحن و حرمش عزاداري كنيم. ملا عباس گفت: چشم ملا عباس مي گويد: با خودم گفتم: در حرم امام حسين(ع) برايشان زيارت مي خوانم و بعد مي رويم بالاي سر حضرت و دفترچه ي نوحه ام را باز ميكنم و هر نوحه اي آمد، همان را ميخوانم. وقتي آمدم بالاي سر امام حسين (ع) دفترچه را درآوردم و آن را باز كردم، ديدم سر صفحه نوحه ي حضرت علي اكبر(ع) آمد. فهميدم كه اين اشاره ي خود ابي عبدالله است؛ نوحه ي حضرت علي اكبر(ع) را خواندم. بعد ملا عباس صدا زد: رفقا بس است! برويم استراحت كنيم؛ همه افراد را برداشت و به سرا بازگشت، همه هم خسته افتادند و خوابشان برد. ملا عباس مي گويد: وقتي كه خوابم برد، در عالم خواب ديدم كه يك نفر در سرا را مي زند. من بلند شدم و آمدم تا ببينم كيست؟ ديدم يك غلام سياهي پشت در است. به من سلام كرد و گفت: ملا عباس چاوش شما هستيد؟! - گفتم: بله. - گفت: آقا فرمودند: به رفقا بگوييد مهيا بشويد، ما ميخواهيم به ديدن شما بياييم! - گفتم:آقا كيست؟! - گفت:آقا همان كسي است كه اين همه راه، به عشق وعلاقه او آمدي. - گفتم: آقا امام حسين(ع) را مي گويي؟! - گفت: آري! - گفتم: كجا هستند؟ما براي پابوسي ايشان مي رويم. - گفت: نه، آقا فرموده اند: خودم مي آيم! @hekayatemenbari ملا عباس مي گويد: در عالم خواب آمدم و رفقا را خبر كردم و همه ي ما مؤدب نشستيم تا آقا بیايند. طولي نكشيد كه ديدم در سرا باز شد! مثل اينكه خورشيد طلوع كند، نور خير كننده اي ظاهر شد، ناگهان من و رفقايم مي خواستيم بلند شويم اما آقا اشاره كردند و فرمودند: ملا عباس، تو را به جان حسين، بنشينيد! شما خسته ايد و تازه رسيده ايد، راحت باشيد. سپس احوال يك يك ما را پرسيدند و بعد فرمودند: ملا عباس! - گفتم:بله آقاجان. - فرمودند:ميداني چرا امشب به اينجا آمدم؟! - گفتم: نه آقا جان! - فرمودند:با شما ۳كار داشتم. - گفتم: آن ۳كار چيست؟ - فرمودند: اولا، بدان كه هر كس زائر ما باشد، به ديدنش ميرويم! ثانيا، شبهاي جمعه در مازندران جلسه داريد و دور هم مي نشينيد، يك پيرمردي دم در مي نشيند و كفشها را درست مي كند، سلام حسين را به او برسان! سپس فرمودند: ملا عباس! كار سوم هم اين است كه آمدم به تو بگويم كه اگر دفعه ي ديگر رفقا را در شب جمعه به حرم آوردي... - گفتم بله آقا؟ يك وقت ديدم بغض راه گلويشان را گرفت. - گفتم: آقا چي شده؟ - فرمودند: ملا عباس اگر دو مرتبه رفقايت را شب جمعه به حرم آوردي و خواستي نوحه بخواني، ديگر نوحه ي علي اكبر را نخواني! - گفتم: چرا نخوانم؟ مگر غلط خواندم؟! - فرمودند: نه. - گفتم پس چرا نخوانم؟! - فرمودند:مگر نمي داني شبهاي جمعه مادرم فاطمه(س) به حرم می آیند. 📚کرامات الحسينيه،ج2،ص11.  ــــــــــــــــــــــــــــــــ 🔻ڪٰانال حڪٰایات منبــری 🆔 http://eitaa.com/joinchat/3629842449C6393adfa57