جناب آقای عطا الله سلطانی از قول آقای حاج ابراهیم اسفهلانی نقل کردند: زمانی یکی از پیرزن های فامیل ما همراه خانواده اش به مکه ی مکرمه مشرّف می شود، او در صحرای عرفات که تمام خیمه ها یک رنگ است از خانوادهٔ خود جدا شده و آنها را گم می کند و هر چه جستجو می کند به نتیجه ای نمی رسد، به زبان اهالی آنجا هم آشنایی نداشته است که از آنها سوال کند تا او را راهنمایی کنند. در این هنگام ناامید شده و تمام درها را به روی خود بسته می بیند و متوسل به ساحت مقدس حضرت " بقیة الله علیه السلام " می شود و عرضه می دارد: آقا جان! من یک پیرزن تنها چه کنم؟
⚡️⚡️⚡️
در همین حال یکمرتبه آقای مجتهدی را مشاهده می کند که از مقابل به طرف او می آیند، بعد از سلام به آقا می گوید: گم شده ام. آقا به او می گویند: با چه کسی آمده اید؟ می گوید همراه خانواده ام. ایشان می فرمایند: همراه من بیایید تا شما را به خیمه خانواده تان برسانم و به راه می افتند. هنوز چند قدمی بیشتر برنداشته که به خیمه می رسند. هنگامي که پیرزن به خانواده اش می رسد هر چه به ایشان اصرار می کند که بفرمایید داخل آب یخی میل نمایید آنگاه تشریف ببرید، می فرمایند: کار دارم باید بروم.
⚡️⚡️⚡️
بعد از اینکه آن پیرزن همراه خانواده اش به ایران مراجعت می کند و آقای حاج ابراهیم به دیدنش می رود، پیرزن از ایشان می پرسد به دیدن آقای مجتهدی رفته اید ؟ آقای حاج ابراهيم با تعجب می گوید: آقا به مکه مشرف نشده اند!! آن پیرزن می گوید: خودم ایشان را در عرفات دیدم و مرا به خیمه رساندند و جریان گم شدنش را در عرفات را برای آشنایان نقل می کند که همگی با شنیدن این مطلب حیران و مبهوت می شوند.
📗لاله ای از ملکوت