سیدمحمود مدنی، یکی از یاران وفادار استاد نقل می کند: ❇️من از استاد خاطرات زیادی دارم؛ از بزرگواری این مرد و از کمک هایش که به محرومین می کرد و همیشه مرا شگفت زده می ساخت. یک روز، به من خبر دادند که مریضی در فلان بیمارستان خوابیده و وضع مادی پدرش نیز خوب نیست. من آمدم و جریان را به آقای مطهری گفتم. ایشان گفتند: هر وقت از این مریض ها دیدی، به من بگو. گفتم: خیلی خوب. آمدم، مریض را دیدم. پول هم بردم و اتفاقاً همان روز بنا بود از بیمارستان مرخص شود. تمام مخارج بیمارستان را استاد داد و مرا مأمور کرده بود که پول را به بیمارستان بدهم و آن مریض را از بیمارستان مرخص کنم. ❇️یک روز دیگر، در یک خیابان فرعی کم عرض می رفتیم. تقریباً وسط های خیابان بودم که دیدم پدری فرزندش را به دوش می کشد. آقای مطهری گفتند: آقای مدنی، نگه دارید. من ایستادم، پیاده شدم و پیش مرد رفتم و گفتم: آقا بیایید اینجا. مرد پیش ما آمد. استاد پرسید: پدر! چرا بچه‌ات را به دوش می کشی؟ چه شده است؟ ناراحتی اش چیست؟ مرد گفت: بچه ام مریض است و پیش هر دکتری که می برم، جوابم می کند. پول هم ندارم که او را در یک بیمارستان بستری کنم، کسی را هم ندارم. استاد پرسید: منزلت کجاست؟ و بعد اضافه کردند: راضی هستی فردا من بچه ات را در بیمارستان بستری کنم؟ مرد گفت: بله، از خدا می خواهم. استاد گفتند: فردا صبح، همین آقا می آید به منزل شما. حالا برویم، منزل را نشان بده که فردا بیاید و بچه ات را به بیمارستان ببرد. صبح روز بعد، پدر و پسر را سوار ماشین کردم و به بیمارستان بازرگانان، در خیابان بلوار بردم. وقتی به بیمارستان رسیدم، دیدم دکتر دم در بیمارستان ایستاده است و به نگهبان اشاره می کند که به داخل بیاورشان. بچه را با سفارشی که استاد به رئیس بیمارستان کرده بود، در بیمارستان بستری کردند و بعد از حدود پانزده روز، مداوا شد. آن گاه استاد، مقداری پول به من دادند و من به بیمارستان رفتم و مخارج بیمارستان را پرداخت و بیمار را مرخص کردم. ❇️همچنین به یاد دارم در اوایل انقلاب که برای مدتی، هیچ امنیت جانی برای استاد وجود نداشت و استاد شرایطی بحرانی را پشت سر می گذاشتند، روزی ایشان ـ که در منزل یکی از رفقایش بود ـ مرا صدا کردند و گفتند: آقای مدنی، بیا کاری با تو دارم! و در آن اوضاعی که هر لحظه امکان داشت بریزند توی خانه و دست به قتل و کشتار بزنند، چند تا پاکت به من دادند و گفتند: آقای مدنی، شما آن مأموریت هایی را که داشتی، برو. پول ها را به من دادند که به مستضعفین بدهم و گفتند: برو اینها را بده که یک موقع در مضیقه نباشند. 📚بینش مطهر استان مرکزی 🆔 @hekmatemotahar1