Your love story:
در یکی از شبهای پرزرق و برق مونیخ، مهمانی بزرگی به مناسبت سالگرد تأسیس یک تئاتر مشهور برگزار شده بود.
در میان انبوهی از مهمانان، بالرین با شکوه و زیبایی، با لباس رقصی جذاب و حرکات نرم و لطیف خود در مرکز توجه قرار داشت. او میرقصید و احساسات را به وضوح در هر حرکتش منتقل میکرد.
در گوشهای از سالن، یک مرد مافیا با چهرهای جذاب اما مرموز، آرام نشسته بود.
او به شدت و با علاقه مشغول تماشای رقص دخترک بود.
بعد از این که دخترک از رقص فارغ شد، مرد مافیا به سمتش رفت و گفت: "حرکات تو شگفتانگیز است، تو در اینجا حقیقتاً ملکهای هستی."
دخترک لبخند زیبایی زد.
با این جمله، یک ارتباط عمیق بین آنها شکل گرفت.
هر دو متوجه شدند که پشت زندگیهای پرهیاهو و رمز آلود، دنیای خالی از عشق و شادی وجود دارد. مرد مافیا، که خود را در دنیای جرم و جنایت شغف میکرد، به دخترک گفت: "من در دنیای تاریکی زندگی میکنم و نمیتوانم محبت واقعی را تجربه کنم. اما تو به زندگی تاریک من نور و امید را هدیه دادی."
دخترک با نگرانی به او گفت: "اما دنیای تو با دنیای من متفاوت است. من به ازدواجی از پیش تعیین شده برای ادامه مسیر زندگیام متعهد هستم."
اما عشق آنها بسیار قوی بود. هر دو فهمیدند که باید به دنبال حقیقت احساساتشان بروند. شبها در پنهانی با هم قرار میگذاشتند، در حالی که هر دو میدانستند که عواقب چه خواهند بود.
در نهایت، دخترک با شجاعت تصمیم گرفت زندگیاش را تغییر دهد. او با مرد مافیا فرار کرد و به دنیای جدیدی از عشق و آزادی پا گذاشت.
ازدواج از پیش تعیین شده برایش به یک یادآوری از گذشته تبدیل شد و او توانست با آن مرد دنیای جدیدی بسازد که در آن عشق واقعی، آزادی و شادی حکومت میکرد.
برای شما:
@Carter_H213