📝 دست نوشته اي از شهيد احمد رضا احدي: 🍃 آن هنگام که پیکر پاک شهید بر خاک های سوزان دشت فرو می افتاد، من و تو در فضای کرخت شهر چشم و گوش خود را بسته بودیم. آن هنگام که ناله جان سوز مجروحی در گوشه بیمارستان بلند بود، من و تو در کمال آسایش و سلامت به سر می بردیم. آن هنگام که آوار خشم و کین دشمن بر سر کودکان معصوم و بی گناه فرو ریخت، من و تو در بلند عمارت های جهل آرام و بی خطر خفته بودیم. آن هنگام که سرهای بریده بچه ها در کردستان به بالای نیزه ها می رفت، من و تو به کدامین خیال بودیم؟ آن هنگام که غروب غم بر قلب نوجوان اسیر سنگینی می کرد، من و تو در جمع گرم خانواده آرام گرفته بودیم. آن هنگام که سرمای طاقت فرسای کردستان، دستان آن نوجوان را – که برای حفاظت حریم من و تو به آنجا رفته بود - بی حس کرده بود، من و تو در کنار شوفاژهای گرم در پشت میزهای رنگارنگ، آرام و بی خبر نشسته بودیم. بگذار حکایت این همه ایثارها در کُنج همان سرزمین ها مدفون بماند! بگذار کسی نفهمد که چه بر سر آنها آمد! بگذار کسی نداند که غم ماداران فرزند از دست داده چگونه است! بگذار در لاکهای خود فرو روند و حقایق پیرامون ما مشخص نشوند. ... می گویند آنها که می توانند درس بخوانند و امکانش را هم دارند، باید به دانشگاه بروند و آنهایی که می توانند بجنگند به مرزها روند. هر کسی را شغلی است! زهی خیال باطل. به خدا قسم، عده ای از همان ها که دیگر در میان ما نیستند، صدها بار بهتر از من وتو درس می خواندند. ولی آنها همه مرارت های اینجا (جبهه) را در عوض درس خواندن صرف به جان خریدند... منبع : کتاب حرمان هور📚 🌹محفل عشاق الشهدا👇 🆔️ @hermanhorr