⭕️حکایتی بسیار زیبا خواندنی دختر بچه پولهایش را برداشت و رفت مغازه ی سر کوچه آقا معجزه داری؟ معجزه می خواهی واسه چی عزیزم؟! یه چیز بدی هر روز داره توی سر داداش کوچولوم گنده تر می شه ! بابام می گه فقط معجزه می تونه نجاتش بده ، منم همه پول هام رو آوردم تا اونو براش بخرم عزیزم ببخش که نمی تونم کمکت کنم ، ما اینجا معجزه نمی فروشیم. چشم های دخترک پر از اشک شد و گفت : ولی اون داره می میره ، تورو خدا یه معجزه بهم بدید . ناگهان دستی موهای دختر کوچولو رو نوازش کرد و صدائی گفت : ببینم چقدر پول داری؟ پول ها رو شمرد و گفت : خدای من عالیه ، درست به اندازه خرید معجزه برای داداش کوچولوت ! بعد هم گرم و صمیمی دست دختر رو گرفت و گفت منو ببر خونه تون تا ببینم می تونم واسه داداشت معجزه تهیه کنم؟ ! اون مرد فوق تخصص جراحی مغز بود دو روز بعد عمل بدون پرداخت هیچ هزینه اضافه ای انجام شد. هزینه عمل مقداری پول خرد بود و ایمان یک کودک . مدتی بعد هم پسرک صحیح و سالم به خانه برگشت. محفل عشاق الشهدا👇 🆔️ @hermanhorr