. 👈 حکیمه خاتون دختر امام جواد علیه‌السلام از ام الفضل نقل میکند که گفت: روزی نشسته بودم که زنی جوان وارد شد و گفت: من زن همسرت هستم؛ غیرت وحسادت مرا فرا گرفت؛ وقتی آن زن رفت نزد پدرم (مأمون) رفتم و داستان را در حالیکه مست لا یعقل بود به او گفتم. 🤯 پدرم شمشیری برداشت و راهی خانه امام شد و گفت بخدا او را میکشم. من از کار خود پشیمان شدم و بدنبال او رفتم تا اینکه پدرم بر ایشان درحالیکه خواب بود وارد شد و چنان با شمشیر بر او زد که بدنش پاره پاره گردید. 🌱 صبح نزد پدرم رفتم و به او گفتم: میدانی دیشب ابن الرضا را کشتی؟! پدرم با ناباوری غلام خود یاسر راصدا زد و بعد از آنکه او هم حرف مرا تأیید کرد وی را به خانه امام فرستاد تا برایش خبر بیاورد. غلام بازگشت و مژده سلامتی امام را به پدرم داد. 🔺 سپس مأمون به دیدار امام رفت و پس از صحبتهایی، حضرت جواد به پدرم فرمودند: نزد من حرزی است که با آن خودت را از بدیها و بلایا حفظ کن همچنان که دیشب مرا از شر تو نگه داشت؛ و اگر لشگرهای روم و ترک را ملاقات کنی و همگی به همراه اهل زمین علیه تو جمع شوند به تو بدی نرسد و از همه ایمن باشی. 🛒👈🏻ارتباط با ادمین....👇🏻♥️ 🖥@herze_09198445875 📞09198445875 ┏━✨🌹✨🌸✨🔰━┓ eitaa.com/herzkaremeh ┗━🔰✨🌸✨🌹✨━┛