حس خوب زندگی 🍀کاشانه مهر
🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼 🍃🌼🍃🌼🍃🌼 🌼🍃🌼🍃 🍃🌼 🌼 به نام آنکه عشق آفرید . . .♥️ رمان عشق در همین نزدیکی / فصل اول 🌿 به قلم
🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼 🍃🌼🍃🌼🍃🌼 🌼🍃🌼🍃 🍃🌼 🌼 به نام آنکه عشق آفرید . . .♥️ رمان عشق در همین نزدیکی / فصل اول 🌿 به قلم : (میم . ر) پارت سی و چهارم ....... منم گونه اش رو بوسیدم : قربونت برم مامان گلم ....... دلم برات یه ذره شده بود . اقاجونم گفت : خوب مادر و دختر دل می دین قلوه می گیرین ......... یکم هم مارو تحویل بگیرین . مامان خنده ای کرد و رو به من کرد : تا لباسات رو عوض کنی برم بساط چای و کیک رو اماده کنم برا عصرونه . سریع به طبقه بالا رفتم و درب اتاقم رو باز کردم دلم حتی برای اتاقم هم تنگ شده بود . لباسام رو با یک دست لباس راحتی عوض کردم و از پنجره اتاقم به خونه مریم اینا نگاه انداختم ....... برقش روشن بود ....... براش پیام دادم با گوشی : خیلی دوست دارم مریم گلی بگیر استراحت کن کلی خسته شدی تو این سه روز . پیام سریع سین شد : مرسی عزیزم راستی دیدی جناب برادر چطور جلوی حاجی برخورد کرد ....... برادری واقعا برازندش بود . براش چندتا ایموجی خنده فرستادم و نوشتم : کمتر اتیش بسوزون اتیش پاره ........ بترس از روزی که نوبت توام بشه . نوشت : من تا چند سری ترشی لیته نشم شوهر میخوام چیکار . با اینکه خیلی خسته بود ولی زبونش حسابی کار می کرد . کمی روی تختم دراز کشیدم تا ارامش بگیرم بعد بلند شدم تا برم طبقه پایین که در اتاقم به صدا در اومد . بله بفرمایید . کامران داخل شد و سلام بلندی کرد : به به ابجی خانم خوش گذشت سفرت ؟ چه خبرا؟ سلام بر داداش عزیزم ....... خوبی ؟ هیچ وقت این وقت روز خونه نبودی ؟ چرخی توی اتاقم زد : امروز رو به خودم استراحت دادم ........ راستی میخواستم یه چیزی بهت بگم کیانا جون . بگو کامران من و تو که دیگه غریبه نیستیم . چند لحظه مکث کرد و بعداروم جوری که صدا از اتاق بیرون نره زمزمه کرد : دیروز مازیار رو تو پارک موقع ورزش دیدم و صاف رفتم جلو بهش گفتم داره پاش رو بد جایی میزاره برا خواستگاری ...... بهش گفتم فقط به احترام خانواده اش هست که اجازه دادیم بیاد خواستگاری ...... اینم گفتم بدونه که من سر خواهرم با هیچ کس صنمی ندارم . با تعجب هاج و واج به کامران نگاه کردم : کامران من که جوابم منفی بود برا چی چنین کاری کردی ؟ تو صورتم زل زد : برای اینکه از اومدن به این خونه واسه خواستگاری منصرف بشه و هرگز پا تو خونه ما نذاره . کامران بدون معطلی بعد از گفتن جمله اش اتاق رو ترک کرد . خسته بودم و این خواستگاری اخر هفته که همه غریب به اتفاق کلا باهاش مخالف بودیم شده بود برای من غوز بالا غوز . از اتاق بیرون اومدم مستقیم به سمت پذیرایی رفتم . هنوز به پذیرایی نرسیده بودم که صدا آقاجون توجهم رو جلب کرد : پسر خیلی معقول و خوبی بود خانوم ....... فکر کنم فقط من باب اینکه خیال ما رو از سلامت کیانا راحت کنه اومده بود . مامان هم با صدای ریزی رو به اقاجون کرد : شایدم قصدش خیر بوده موقعیت رو مناسب ندیده مطرح کنه . شنیدم که اقاجون به مامان میگه : در هر صورت ادم درست و حسابی بود . تقه ای به در ستون اشپزخانه زدم و وارد شدم : چی میگن لیلی و مجنون بهم ؟ آخ که دلم لک زده برا چای خونگی . مامان باخنده گفت : بشین الان براتون چایی می ریزم و با کیک بخورید . مامان مشغول کار اشپزخانه بود و چایی ریختن که اقاجونم پرسید : دخترم نگفته بودی استاد به این خوبی داری ؟ تو که هر وقت ادم خوبی تو دانشگاه به پستت می خورد زودی به ما هم می گفتی !؟ زودی جواب دادم : اخه ایشون منظورم استاد کیایی تازه امسال قراره استاد درس حقوقمون باشن ....... اصالتا تهرانی هستن ولی هیات علمی دانشگاه ازشون دعوت کردن ..... بابا که یه چایی از روی سینی بر می داشت گفت : راستی بابا جون یکم برات پول ریختم تو کارت تا برا اخر هفته اگر خواستی چیزی بخری برا خودت پول کم نیاری . باعجله اما خجالت زدگی به ارومی جواب دادم : اقاجون شما که جواب منو از قبل می دونید ....... منفیه ........ پس دیگه لباس خریدنم اشتباه ........ تازه من کلی لباس نو دارم که هنوز تن نکردم . رمان زیبای عشق در همین نزدیکی() ۴۰۰ پارت هست و روزانه توی همین کانال پارتگداری داریم . توی کانال وی ای پی همه ی پارت ها گذاشته شده. هزینه عضویت فعلا ۳۰ هزار تومان هست و به زودی به ۴۰ هزار تومان افزایش پیدا میکنه. پس زودتر برای عضویت اقدام بفرمایید🌸 https://eitaa.com/joinchat/3223388388C6388116db8 شرایط وی ای پی 👆👆 🌿 ادامه دارد ... @kashaneh_mehrr 🌿 منتظر فصل دوم این رمان از همین کانال باشید. دوست عزیز : نشر و کپی برداری از این رمان به هر دلیلی پیگرد قانونی و الهی دارد . 🌿 🌼 🍃🌼 🌼🍃🌼🍃 🍃🌼🍃🌼🍃🌼 🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃