ساعات اداری تموم شده و همهمهای ریز راهروی اداره رو برداشته بود. کیان به سرعت خودش رو به میز کارش رسوند. ادکلنش روبرداشت و چند پاف زیر گردن و روی مچ دستش زد. همهمهی داخل راهرو خوابیده بود و احتمال میرفت که به جز نرگس دیگه کسی توی اداره نباشه.نفسی گرفت و از اتاق بیرون زد. حدسش درست بود. هر چهارتا اتاق خالی بود الا اتاق نرگس خیری! دختر زیبا و نجیبی که تا کارش رو تمام و کمال تحویل نمیداد اداره رو ترک نمیکرد.
پشت در ایستاد. کمی این پا و اون پا کرد و در نهایت وارد شد. بیآنکه در بزند یا اعلام حضور کند.
نگاه خسته و محجوب نرگس به آنی بالا رفت و متعجب پرسید:
_ آقای تاجیک؟ اتفاقی افتاده؟
کیان پیشرفت. با حفظ لبخندی که شیطنت چهرهاش رو دو چندان میکرد هوسآلود زمزمه کرد:
_ وقت داری چند دقیقهای حرف بزنیم؟
https://eitaa.com/joinchat/1406599294C9146afa51f