راستش
دلیل همهمهها و گریهها را
هنوز خوب نمیفهمیدم.
کوچکتر که بودم،
اولین بار خودت برایم
قصّه کربلا را گفتی!
هراسان شدم!
بغلت کردم...
یادم هست بی صدا
شانههایت تکان میخورد...
حالا که بزرگتر شدم،
توی روضهها خیال میکنم
اگر کسی عموجانم را زخمی کند،
یا کسی با باباجون دعوا کند......
صدای نالهها که بلند میشود،
سرم را زیر چادرت میبرم!
حتی خیالشان هم دلم را میسوزاند!
📸 غزل ظهریبان
#حسینیه_کودک
#هیئت_ماه
@heyat_mah