در نجف، پیرمرد بسیار خوبی بود که حمال بود. به او حسین آقا می‌گفتند. لباس‌های او همیشه شش، هفت تا وصله داشت؛ اما این لباس‌ها، همیشه شسته و قشنگ بود. هیچ‌ وقت لباس‌هایش چرک نبود. یک طناب روی شانه او بود. سرش هم پایین بود و همیشه ذکر می‌گفت و راه می‌رفت. اگر کسی می‌خواست باری را جابه‌جا کند، می‌گفت: «حسین آقا! این بار را بردار و به فلان جا ببر». من دیده بودم فوراً طنابش را باز می‌کرد و بار را روی آن می‌گذاشت و بلند می‌کرد. به مقصد که می‌رسید، بار را زمین می‌گذاشت و طناب خود را بر می‌داشت و می‌ر‌فت. می‌گفتند: «بایست مزدت را بگیر». هر چه به او می‌دادند، در جیبش می‌گذاشت و می‌گفت: «خدا برکت بدهد». در قید این حساب‌ها نبود که کم دادند یا زیاد. نظرش این بود که من این بار را برای خدا برمی‌دارم و او هم برای خدا یک چیزی به من می‌دهد. همین حسین آقا یک بار من را کاملاً تکان داد. در نجف، مسجد ترک‌ها و در نماز مرحوم امام بودیم. وقتی که مکبر گفت: «الله اکبر»، یک دفعه ایشان فریاد زد: «تکبیره الاحرام، خبردار حق است». یعنی ببین کجا ایستادی. مقابل حق ایستادی. حواس خود را جمع کن. ببین چه می‌گویی و از او چه چیزی میخواهی. حواست را به او جمع کن برادر من! لکن حالا ناصری به نماز می‌ایستد، حواس او همه جا هست جز حق. این هم نماز شد؟ آن نمازی که «تَنْهَى عَنِ الْفَحْشَاءِ وَ الْمُنْکَرِ»[13] و آن نمازی که «معراجُ المؤمن»[14] است، آیا نماز ناصری است؟ صورت برزخی نماز، ملک مقربی می‌شود. هر مقدار حواست بیشتر جمع باشد، صورت آن ملک، بسیار عالی می‌شود. هر مقدار که حواست جمع نباشد، صورت‌های حیوانات را دارد. این طور است عزیز من! ببین شما که می‌ایستی نماز، می‌خواهی چه چیز به مولا تحویل بدهی. طبقه بالای یک خانه، مادری بچه‌اش روی دوشش بود و مشغول پهن کردن لباس بود که بچه‌ دست و پا زد و این خانم هم حواسش نبود. بچه از پشت بام افتاد. یک دفعه این مادر، بدون اختیار نعره زد. این حسین آقا هم از آنجا رد می‌شده است. صحنه را که می‌بیند، صدا می‌زند: «خدایا! بچه را نگه دار». بعد از این جمله، بچه وسط زمین و آسمان ایستاد. حسین آقایِ حمّال جلو آمد و دست‌ها را بالا کرد و گفت: «خدایا بده». بچه به آرامی پایین آمد . حسین آقا بچه را گرفت و پایین گذاشت. دور او را گرفتند که: «حسین آقا! تو مستجاب الدعوه‌ای». گفت: «نه بابا. من حمال خودتان هستم. یک عمری خدا هر چه گفت، گفتم: چشم. حالا هم هر چه من بگویم، خدا میگوید: چشم». این طور است عزیز من! این همه خواهش‌ها و دعاها و تقاضاهایی که از خدا داری، درست است؛ اما کدام تقاضاهای خدا را گفتی چشم؟ این را به ناصری می‌گویم. تو که این همه دعا و توسل داری و از خدا تقاضا داری و می‌گویی: «خدایا! بده، بده». تو کجا اطاعت حق را کردی که خداوند به تو بگوید: «اطاعت کردی، من هم اطاعتت می‌کنم؟» خود حضرت حق فرمود: «عَبْدِی! أطِعْنِی حَتّی اَجْعَلَکَ مَثَلی»؛[15] یعنی ای بنده من! من را اطاعت بکن، تا مَثَل(نمونه) من بشوی. من به هر چه بگویم: «باش»، می‌باشد؛ تو هم به هر چه بگویی «باش»، می‌باشد 🆔@heyat_saralah_ir