هیأت شهدا
#مستند_داستانی_امنیتی_عاکف_سری_سوم @kheymegahevelayat #قسمت_صد_و_هفتاد_و_پنج ادامه دادم به صحبتا
@kheymegahevelayat گفتم: +بخدا قرار نبود من برم. همه چیز یه هویی شد. من دلم پیش توئه. حاج کاظم بهم گفت که حواسش بهت هست و منم با خیال راحت برم! مادرم و میترا هم که هستند کنارت.. بهشون گفتم بمونن تا مهدیس یه کم به درسش برسه. _محسن کِی میای؟ اینطور که گفت خیلی دلم شکست. گفتم: +فاطمه میدونی کجا میخوام برم؟ جوابی نداد، بعد از چندثانیه سکوت گفت: _محسن! +جان محسن. چیشده؟ بگو! _ من دیشب خواب دیدم.. خواب دیدم ساکت و بستی و داری میری کربلا. وقتی اینطور گفت اشک توی چشام جمع شد. هم دلتنگ امام حسین بودم، هم مریضی خانومم منو داغون کرده بود. با این حرفش خیلی به هم ریختم.. بدجور شکستم..از درون خُرد شدم... گفتم: +فاطمه دارم میرم پیش امام حسین. یه ماموریت هست که باید برم. میرم اونجا ازش شفای تورو میگیرم و برمیگردم. مریم دختر حاجی هم مریض بود امام حسین شفاش داد. امام حسین هیچکسی رو از در خونش دست خالی بر نمی گردونه. یادته حاج آقا سعادت چی میگفت؟ میفرمود شمر نشسته بود روی سینه امام حسین، امام حسین بهش گفت به مادرم فاطمه «سلام الله علیها» قسم اگر بلند شی بری شفاعتت میکنم.. پس شک نکن امام حسین داره این روزای مارو هم میبینه. تو خوب میشی.. تو کنیز روضه های امام حسینی، مگه میشه امام حسین حاجتت و نده! نگران نباش. ما که از شمر کمتر نیستیم. _اگر منو شفا نداد چی؟ +فاطمه زهرا جان اینطور نگو. امام حسین خیلی کریم هستند.. شاید مصلحتی هست. آقام سیدالشهدا هوای تمام نوکرا و کنیزاش و داره. فاطمه با بی حالی گفت: _محسن حالم داره روز به روز بدتر میشه.. احساس میکنم خیلی چیزا هست که تو میدونی اما بهم نمیگی. +چیزی نیست فاطمه.. تو خوب میشی.. فقط باید یه دوره ای رو بگذرونی. خانومم پشت تلفن به گریه افتاد، نمیتونست حرف بزنه. هق هق میکرد.. همونطور که صداش خسته و آروم بود گفت: _ما قرار بود امسال باهم بریم کربلا. تو به من قول دادی. حالا من مریضم و تو داری میری؟ میخوای تنهایی بری؟ +فاطمه زهرا به همون خدایی که لاشریک له هست دلم پیش توئه. به جان سیدالشهداء راست میگم. دعا کن این ماموریتم تموم بشه، وقتی تموم شد و برگشتم ایران میرم دنبال کارای زیارت خودمون تا باهم بریم کربلا. باور کن میبرمت زیارت امام حسین. بزار این مأموریت تموم بشه خودم نوکریت و میکنم. تو فقط گریه نکن. باشه؟ _محسن مواظب خودت باش. +چشم. خواهشا تو فقط گریه نکن، بزار من خاطرجمع برم برگردم. التماس های خانومم بدجور منو میسوزوند. گریه هاش پشت تلفن، آروم و بی حال صحبت کردناش، التماس دعاهاش، دلتنگیاش و... خیلی منو به هم میریخت! گفت: _محسن، تورو خدا دعام کن اونجا. اگر تونستی، حتما برام تربت اصل گیر بیار. خیلی دلم شکست با این حرفش.. آروم داشتم اشک میریختم.. اما سعی میکردم خانومم متوجه نشه. اما اون زرنگتر از این حرفا بود.. گفت: _محسن، داری گریه میکنی؟ سکوت کردم، نفسم بالا نمی اومد جواب بدم... با چشمای خیس بهش گفتم: +فاطمه چرا اینطور میکنی. بخدا من دلم میشکنه تو این جوری داری زار میزنی و التماس میکنی تا برات تربت بگیرم. _محسن برام فقط تربت بگیر. من نیاز دارم به تربت امام حسین. +حتما..اگر گیر بیارم مگه میشه برات نگیرمش. مخلصتم. جونمم برات میدم. _کی بر میگردی؟ +نمیدونم. هیچچی دست من نیست. رفتنم قطعی شده، اما برگشتنم اصلا معلوم نیست. _وای محسن با دل من این کارو نکن. من دیگه طاقت این همه دوری رو ندارم. +فاطمه زهرا، تو به هیچچی فکر نکن. من قول میدم برگشتم حالا حالاها از کنارت تکون نخورم. به جان تو راست میگم. جَوون مرگ بشم اگر دروغ بخوام بگم. این بار قولم قول هست. با حاج کاظم صحبت میکنم که اگر ممکنه چندماهی منو ماموریت برون مرزی نفرستند تا اینکه تو خوب بشی. انقدر کنارت می مونم که خودت خسته بشی بگی برو یک ماه خونه نباش. انقدر می مونم کنارت که از دیدن من خسته بشی. حالا خوبه؟ خانومم خندید گفت: _دیوونه. این چه حرفیه. فقط تورو خدا مراقب باش. باز نری درب و داغون برگردی! +ان شاءالله که اینطور نمیشه. تو به هیچ چیزی فکر نکن. فقط داروهات و منظم بخور، شیمی درمانیتم انجام بده. _چشم. +خب من باید کم کم برم آماده بشم. با من کاری نداری؟ _نه عزیزم. دوست دارم. مراقب خودت باش. +منم دوست دارم خداحافظ قطع کردم و فوری از دفترم خارج شدم، رفتم سمت دفتر حاج کاظم وارد اتاقش که شدم گفت: _میدونم چرا به هم ریخته ای ! اما اتفاق جدیدی افتاده بازم؟ گفتم: +حاجی جان، من قبل از اینکه بیام دفترت زنگ زدم با فاطمه صحبت کردم خیلی بی قراری میکنه. دلم کنده شد تا بتونم خداحافظی کنم باهاش تورو خدا یه کم حواست به خونمون باشه. مادرم و خواهرم، همچنین خانواده فاطمه دور و برش میگردن تا عدم حضور من باعث نشه تنهایی رو احساس کنه، اما خب شما که حواست باشه من خیالم جمع تره