هدایت شده از بی نهایت
‌ من بلد نیستم به‌اندازه‌ی شما عاشق باشم؛ حتی میان این‌همه کار و کتاب و درس و ارتباط و خیابان و صدا و رنگ و بو و خیال و واقعیت، گاهی حقیقی‌ترین چیزهای جهان را هم یادم می‌رود... اما در این حدش را دیگر بلدم که حرف‌های شما را همین‌طور سرسری خواندن و رد شدن، بی‌بروبرگرد، باخت است... شما مادرید؛ هوای بچه‌های بلد را دارید، هوای بچه‌های نابلد را بیشتر... پس یک خواهش؛ خواندن و فـکر کردن و یادآوری کردن با من، فکر کردن به دغدغه‌های کوچک و بزرگ با من، زیاد زمزمه‌کردنِ کلـماتِ دعاهای شما با من، آمین گفتن برای این دعاها با شما... تغییر دادنِ این دغدغه‌ها با شما... قبول؟ @binahayat_ir