نبرد_پایانی خاطراتی از آخرین روز «عملیات بدر» و لحظه شهادت فرمانده دلاور لشگر۳۱ عاشورا شهید مهدی باکری🥀 قسمت سوم _ آنسوی دجله ...محور عملیاتی درست منطقه ای بود که شب دوم عملیات گردان حر قرار بود آنجا عمل کند که بصورت ناگهانی ماموریت گردان تغییر کرد و برای همین هم شناخت خوبی از موانع طبیعی و مصنوعی و مواضع دفاعی عراقیها داشتم . رزمندگان خط شکن بامدادان با عبور از رودخانه ، منطقه نعل اسبی (کسیه ای) را تصرف و به سمت روستای حریبه در کنار اتوبان بصره به العماره پیشروی کرده بودند. محل استقرارمان بسیار ناامن و شلوغ بود و هواپیماها و هلیکوپترهای عراقی بصورت یکسره رودخانه و اطراف پل شناور را بمباران و موشک باران می کردند‌. به دلایل نامعلومی توقف گردان به درازا کشید . یواشکی از جمع یاران خارج و مشغول گشت و گذار در اطراف شدم. عده زیادی از برادران تدارکاتچی با جان و دل مشغول کار و تلاش بودند و عرق ریزان و نفس زنان جعبه ها و گونی های مهمات و آب و آذوقه را از پشت تویوتاها پیاده و کنار دیواره رودخانه میچیدند. دهها دستگاه آمبولانس کاملاً نو و تمیز هم کنار هم به صف شده و منتظر مسافر بودند. مهندسی لشگر طبق طرح قبلی با قطعات کوچک یونولیت معروف به پل خیبری ، پل شناوری سبک بر روی رودخانه دجله زده بودند که فقط نفرات قادر به رفت و آمد بر روی آن بودند. دوتا قبضه پدافند هوائی چهار لول هم برای حفاظت از پل در چپ و راست ورودی پل مستقر کرده بودند که یکسره در حال تیراندازی بودند و با رگبارهای متوالی از نزدیک شدن هواپیماها و هلیکوپترها به پل جلوگیری میکردند. مشغول وارسی نخلستان آنطرف رودخانه بودم که یکدفعه صدای شورانگیز و روحیه بخش مارش عملیات در فضای منطقه پیچیده و چنان شور و حالی به رزمندگان بخشید که صدای فریادهای تکبیر و صلوات منطقه را برداشت . طولی هم نکشید که ماشین تبلیغات گرد و خاک کنان و مارش زنان به همراه دهها دستگاه تویوتا پر از نیرو به کنار رودخانه رسیده و رزمندگان با تکبیر و صلوات پیاده و با روحیه بسیاربالا به نیروهای گردان ملحق شدند.آن دلاوران پاکباز و عاشق ،همگی از رزمندگان قدیمی جبهه ها بودند که با شنیدن خبر آغاز عملیات ، تاب ماندن در شهرها را نیاورده و سراسیمه خود را به منطقه رسانیده و اکنون هم تازه نفس و نیرومند و شادمان روانه میدان نبرد بودند. با الحاق نیروهای تازه وارد نفرات گردان به حدود ۱۲۰ نفری افزایش یافته وبلافاصله هم دستورحرکت صادر و هر کدام با برداشتن چندگونی موشک آرپی جی و گلوله کلاش وتیربار شروع به عبور از روی پل کردیم.  روی پل بسیار شلوغ و پر رفت و آمد بود و برادران‌ حمل مجروح مدام درحال انتقال پیکر پاک شهدا و مجروحین به اینطرف رودخانه بودند.شتابان از روی پل عبور کرده و وارد نخلستان آنسوی رودخانه معروف به نعل اسبی (کسیه ای) شدیم.هنوز چند قدمی در داخل نخلستان راه نرفته بودیم که ناگهان آتش‌باری دشمن آغاز و از زمین و آسمان آتش برسرمان باریدن گرفت. آتشباران بقدری شدید و پرحجم گردید که دیگر ادامه مسیر امکان پذیرنشده و بنا به دستور وارد کانالی کم عرض و کم عمق شده و همه بصورت کاملاً فشرده کنار هم نشستیم. ادوات سبک و سنگین دشمن انگار گرای دقیق نخلستان را داشتند وبصورت دقیق و میلیمتری وجب به وجب آن را میزدند و آتش و انفجارات نقطه به نقطه به محل استقرارمان نزدیک و نزدیکترمی شدند. نگران انبوه گلوله های توپ و خمپاره بودیم که ناگهان هواپیمایی بسیار بزرگ و غول آسا در روبروی نخلستان ظاهر شدکه شباهت عجیبی به هواپیماهای مسافربری داشت. واقعاً چیز عجیب و غریبی بود واندازه و هیکل رعب آوری داشت.داشتیم با تعجب و شگفتی قد وقواره بزرگ هواپیما را تماشا می کردیم که نم نم به بالای نخلستان رسیده و دوتا بمب سیاه رنگ وبسیار بزرگ بر روی نخلستان انداخت که اندازه شأن درفراز آسمان به اندازه بشکه دویست وبیست لیتری بود. خلاصه درمیان دیدگان حیران مان ، بمب ها یکی پس از دیگری در داخل نخلستان فرود آمده وبا صدای بسیار گوش خراش و وحشتناکی منفجر شدند. یکدفعه قیامتی برپا شده وهمه جا تیره و تاریک شد. نخل ها دسته دسته از ریشه کنده و به این طرف و آن طرف پرتاب شدند و زمین همچون پارچه ای نازک جرخورد وشکاف های طویل و عمق کف نخلستان را فرا گرفت. کانال دیگر محل امنی برای ماندن نبود و برای همین هم سریع فرمان حرکت صادر و زیر بارانی از آتش و گلوله وترکش از کانال خارج و سراسیمه به سمت روستای حریبه راه افتادیم،آتشباران وبمباران بقدری پرحجم و وحشتناک بودکه بعضی‌ها از همراهی گردان منصرف و ازهمانجا عقب گرد کرده و شتابان به آنسوی رودخانه بازگشتند ادامه دارد ✍خاطره از بسیجی جانباز عباس لشگری ـــــــــــــــــــــــ ☫ اطلاع رسانی: رزمندگان حزب الله - جمعیت رزمنده مدافع انقلاب «رزما» لرستان https://eitaa.com/joinchat/2893808286C9dad4c81a8