برشی از خاطرات 📜
سخت ترین دوران زندگی ما تازه بعد از انقلاب و شروع جنگ آغاز شد. سید دیگر در خانه نمی ماند. من بودم و ۵ تا بچه قد و نیم قد، هر روز خودم می رفتم و کرکره مغازه را بالا می کشیدم و کار می کردم. سید هم خیالش از بابت من راحت بود. وقتی هم که می آمد تهران کارش این طرف و آن طرف دویدن بود تا اسلحه تهیه کند و یا غذا برای نیروهایش بفرستد و یا به خانواده شهدا سرکشی و به آنها کمک مالی کند.
شهید مجتبی هاشمی🥀
شادی روح مطهر شهدا صلوات
ـــــــــــــــــــــــ
☫ اطلاع رسانی:
رزمندگان حزب الله - جمعیت رزمنده مدافع انقلاب «رزما» لرستان
https://eitaa.com/joinchat/2893808286C9dad4c81a8