بچههای ما هم البته، کوتاه نمیآمدند
اگر موردی، يا اشکالی يا هر چيزی
مثل ضعف در خطوط دفاعی
و فرماندهی ها میديدند
برخوردها تند و تيز میشد
برخوردهای حاج همت هم همين طور بود
به شکلی که هر کس وارد منطقه میشد
در هر مقامی که بود، میگفت: ما بايد حاج همت را ببينيم
يعنی اگر با درجات امروز، حساب کنيم
حتماً می گفتند: ما بايد سرلشگر همت را ببينيم
ببينيم او چه میگويد
قدرت و ابهتش را
اين طور، نشان داده بود
.
من فقط همين را بگويم
که وقتی خبر شهادت او را به من دادند
اصلاً نتوانستم سرپا بايستم، بلافاصله نشستم
خبر، آنقدر ناراحت کننده بود
که فشار سنگينی را بر روی دوشم، احساس میکردم
معمولاً همين طور بود، وقتی جنگ شروع میشد
من دو تا خبر را دنبال میکردم
اول، اينکه چقدر پيش رفته ايم
دوم، اينکه تا صدای فرماندهان لشگر را نمیشنيدم
آرامش پيدا نمیکردم
گاهی ترجيح میدادم، فرماندهان سالم بمانند
ولی پيشروی و يا پيشرفتی، نداشته باشيم
.
حالتی برادرانه، بين ما حاکم بود
با حاج همت هم همين طور بودم
از سال های پاوه به بعد با هم زندگی میکرديم
يک رابطهٔ فوق سلسله مراتب فرماندهی، بين ما حاکم بود
گاهی که صدايش را نمی شنيدم، احساس کمبود میکردم
سريع به او تلفن میزدم و پس از شنيدن صدايش، آرام میشدم
.
اين رابطه را من با تمام فرماندهان داشتم
ولی حاج همت چيز ديگری بود
او امتحانهای خيلی مهمی، پس داد
در بخشی از جنگ، بعضی از دوستان سياسی ما
به خصوص در تهران، فکر میکردند
که اصرار ما باعث شده است که جنگ طول بکشد
خب اين حرفها به گوش حاج همت
فرمانده لشگر تهران، حتماً میرسيد
و میتوانست از خود واکنش نشان بدهد
ولی عجيب بود که چيزی نمیگفت
يا اگر میگفت، زهرش را میگرفت و می گفت
چون نظرش، نظر امام (ره) بود
که بايد از فرمانده
تبعيت داشت »
والسلام
.
.
.
هدیه به روح بلندآوازه و ملکوتی
فرماندهٔ بابصیرت تاریخ اسلام
سردار شهید حاج محمّد ابراهیم همت
و شادی روح پدر و مادرش
الّلهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ و َعَجِّلْ فَرَجَهُمْ وَالْعَنْ أعْدائَهُم أجْمَعِین
.
.
.
@hezbollah110313