🌸 دل نوشته‌ی مادر محترمه‌ی شهید علی‌وردی وقتی صاحب فرزندی می‌شوی هر روز به قد و قامتش نگاه می‌کنی و لذت می‌بری کلی ذوق می‌کنی. با شیرین‌کاری‌هایش وشیرین‌زبانی‌هایش، با کوچک‌ترین کار و حرفش قند در دلت آب می‌شود. وقتی نگاهش می‌کنی انگار همه دنیا را به تو داده‌اند. مواظبی کوچک‌ترین آسیبی به او نرسد، در برابر خطرات خودت را سپرش می‌کنی، با کوچک‌ترین مریضی فرزندت انگار خودت مریض شدی، حاضری خودت مریض شوی اما فرزندت بیمار نشود، همیشه با خودت تکرار می‌کنی: الهی درد و بلات به جونم، نبینم بچه‌م ناراحت باشه، نبینم بچه‌م مریض شه... با تمام این فکرها، به خودت می‌آیی و می‌بینی جگر گوشه‌ات، پاره تنت بزرگ شده و حالا نوبت این است که ثمره زندگی‌ات را به چشم ببینی و با دیدن قد و قامتش، قربان صدقه‌اش می‌روی... اما ناگهان اتفاقی می‌افتد و فرزندت برای همیشه از کنارت می‌رود، تابوت فرزندت را به چشم می‌بینی که از راه می‌رسد... 😭 تمام آرزوها و رویاها و خیالاتی که برای فرزندت در ذهن می‌پروراندی همگی در ذهنش رژه می‌روند... 😭 نام فرزندت را گذاشته‌اند شهید؛ کسی که آسمانی شده و اکنون نزد خداست. اما... این چیزها از غم مادر کم نمی‌کند، مادر جگر گوشه‌اش را از دست داده؛ مادر تمام خود را از دست داده... با تمام شدن نفس‌های فرزندش، گویی نفس کشیدن را جرم می‌داند و خود را محکوم به زندگی با عذاب می‌داند... 😭 ✉️ از طرف مادر دلتنگ و بی‌تابت شـہید‌آرمانِ‌علی‌وردے⚘️ رهرُوانِ‌راهِ‌آرمان🕊