💔هنوز هیچ شهیدی در بخش غربی گلستان شهدا خاک نشده بود که با مجتبی برای زیارت شهیدان به گلستان رفتیم. یکی از خانواده‌های شهدا سیب به ما تعارف کرد، مجتبی سیب را برداشت و همانطور که اون رو گاز می‌زد، دستم را کشید برد به همون بخش غربی که تقریباً هیچ اثری از قبور شهدا نبود. وقتی رسيديم به انتهای بخش غربی، سيبي رو كه گاز می‌زد هم تموم شده بود. ته مانده سیبش را پرت کرد رو خاک و گفت:«اینجا رو می‌بینی، اینجا جای قبر منه!» با خنده گفتم:«جا قحطه؟ اینجا که شهید خاک نمی‌کنن!» خنده‌ای کرد و حرف و عوض کرد... زمانی که زیر تابوتش را گرفته بودیم و به محل دفن حرکت می‌کردیم، با دیدن جای قبر خشکم زد، همان جایی که مجتبی ته مانده سیبش را انداخته بود را آماده کرده بودند. ✍🏻به روایت دوست و همرزم صدیقی